شنبه، خرداد ۰۵، ۱۳۸۶
دیدار با جمشید شمسی‌پور (خشتاونی)
jamshidسال 70 بود و جشنواره تئاتر هلال احمر قزوین. نمایش "دام" را برده بودم جشنواره. وحید مبشری هم نمایشی آورده بود که یادم نیست اسمش چی بود. یکی از بازیگران این نمایش چنان خودش را به خوبی روی صحنه بازی کرد که جایزه بهترین بازیگری را به او دادند. دیگر خبری از او نداشتم تا این که سال بعد برای اجرای نمایش "چهار دستان" به هلال احمر دعوت شدم. این نمایش هرگز سرانجامی پیدا نکرد اگرچه از خیل بازیگران آن نمایش، ارتباطم با "تورج خامنه‌زاده" عکاس حفظ شده و مردی که در هلال احمر قزوین کار می کرد و او همان بازیگری بود که سال قبلش در نمایش مبشری، جایزه برده بود.
من و ابراهیم و حبیب مدام می رفتیم هلال احمر. نمایشی در کار نبود، می رفتیم تا "جمشید شمسی‌پور" معروف به "خشتاونی" را ببینیم که شاعر بود و به تالشی شعر می‌گفت.
هفته بعد از اولین دیدار، دعوت شدیم به خانه اش در محمودآباد نمونه قزوین.
رفتیم. این هفته ها ادامه پیدا کرد و هر هفته پاتوق‌مان شد خانه جمشید شمسی‌پور. من داستان می خواندم و ابراهیم شعر و حبیب عکس می گرفت. جمشید هم مهربانی به ما می‌آموخت.
این جمع روز به روز بیشتر شد و صفدر اسدی نی نواز، اکبر طارمیلر شاعر و دف نواز، کورش بژگول دف نواز، علی طاهری تئاتری، امیر مردعلی شاعر و چند نفر دیگر هم آمدند.
باور کردنی نبود که شمالی کوچک در خانه اش در روستای خشک و داغ "محمودآباد نمونه" درست کرده بود. "میثم"اش که الان جوانمردی شده و تازه از سربازی آمده، آن وقت ها کلاس دوم ابتدایی بود و "حسین‌"اش کلاس چهارم ابتدایی. میثم شعر می‌گفت. شعرهای فروغ را از بر بود و ماهی‌های حوض کوچک حیاط، چه خوب به آسمان پرواز می‌گرفتند و گربه‌ همسایه چنگ می‌انداخت و ماهی ها را به بیرون پرتاب می کرد و ماهی‌ها پرواز می‌کردند و سنگ‌های کنار باغچه یادآور ساحل بودند.
سال 83 که من دیگر تهران بودم و دانشجو شده بودم، کتاب جمشید شمسی‌پور منتشر شد؛ منظومه ماسوله رودخان. کتاب ترجمه به فارسی هم شده بود به اضافه آوانوشت. با هزینه شخصی‌اش و می‌دانستیم چهار پنج کتاب دیگر هم آماده چاپ داشت.
با تهران آمدن من و مشغول شدن دوستان به کارهای خود، آن جمع‌ها از هم پاشید اما هر از گاهی خبری ازش داشتم.
می‌دانستم داستان‌هایم را در هرجایی که باشند، جمع می‌کند. "هسا شعر"هایش را جمع می‌کردم.
همیشه خبردار بود از اوضاع و احوال اهالی فرهنگ شمال و جنوب و شرق و غرب و بیشتر ارتباطم با شمالی ها را مدیون او هستم.
یک بار هفدهم شهریور 74 وقتی با دوستان رفته بودیم منزلش، خواهش کردم "ماسوله رودخان" را برایمان بخواند. ضبط کردم. ترجمه فارسی منظومه را هم خودم خواندم. حالا آن نوار را از آرشیو درآورده و فایل mp3اش را اینجا می‌گذارم و اگر کسی مایل بود با کیفیت بهتر داشته باشه، یه ایمیل خشک و خالی هم بزنه، براش می‌فرستم.
شعرهای جمشید مثل خودش سیال و وحشی است. طبیعی است و پر از آدم‌هایی که بودند و هستند. سرشار از نوستالژی است و مهربان.
روز پنجشنبه هم که رفته بودم قزوین، دلخور بودم از خودم که چرا مطلبی درباره ساعد فارسی رحیم‌آبادی در سالروز درگذشتش ننوشتم. البته نوشتم اما چون در مدیریت وبلاگ نوشته‌بودم با ری‌استارت ساینا،‌ از بین رفت. بعد هم دوباره دستم نرفت به نوشتن. بعد غروب همان روز که رفته بودم پیش جمشید شمسی پور در شهرک "محمودآباد نمونه" در حومه قزوین، یاد ساعد افتادم که وقتی شعرهای جمشید را به او دادم، خندید و رفت. بعد یک روز دیگر آمد و گفت:‌ تازه از پیش جمشید می‌آیم.
رفته بود تا با شاعری که به نظرش بسیار وحشی بود آشنا شود.
همیشه دوست داشتم جمشید را ببینند و شعرهایش را بخوانند. او تنها نیست اما دوست داشتم ناشری شعرهایش را منتشر کند و بارها حسرت خورده‌ام که کاش ناشر بودم و کاش پول دار بودم و کاش ...
حالا که تادانه هست، دارم اندکی تلاش می‌کنم تا شعرهایش شنیده شود. همین.
راستی همین پنجشنبه‌ای هم که رفته بودم پیشش، ضبط را روشن کردم و گپی زدم درباره شعر و شاعری و بعد هم خواهش کردم چند تایی از "هسا شعر"هایش را بخواند که خواند و بعد هم ترجمه فارسی‌اش را.
چه بگویم. جز این که دعوت‌تان کنم به شنیدن صدا و شعرها و دیدن عکس‌هایش.

***
منظومه ماسوله رودخان:
• به تالشی mp3
• به فارسی mp3

• گفتگو و چند "هسا شعر" تالشی و گیلکی
به همراه ترجمه فارسی
mp3

عکس‌ها

اینجا و اینجا و اینجا و اینجا را هم ببینید.
tadaneh AT gmail DOT com