دوشنبه، فروردین ۲۰، ۱۳۸۶
سرگذشت فرهنگ داستان‌نویسی افغانستان
afghanمحمد حسین محمدی» را در این سال ها با کتاب «انجیر های سرخ مزار» بیشتر می شناسیم. این نویسنده ی جوان افغانستانی که دانشجوی کارشناسی ارشد کارگردانی دانشکده ی صدا و سیماست کتاب «فرهنگ داستان‌نویسی افغانستان» را به تازگی نوشته است و یکی از دلایل برگزاری شب ادبیات افغانستان نیز نگارش این کتاب بوده است. متن زیر به قلم این نویسنده است که می خوانید...
سرگذشت فرهنگ داستان‌نویسی افغانستان
بازگشت اول
زماني كه در تابستان 1376 خورشيدي با استفاد از سياهي شب‌، همراه عده‌يي ديگر از قزل‌آباد محاصره شده برآمدم و خودم را به شهرم ـ‌‌مزارشريف‌ـ رساندم‌; به خانه‌ي خاله‌ام كه كتاب‌هايم آن‌جا بود، رفتم‌. وقتي كه جاي خالي كتاب‌ها را در كنج اتاق ديدم‌; پرسان كردم‌: «كتاب‌هايم را كجا كرده‌ايد؟»
خاله‌ام با دست‌، بيخ گل‌هاي آفتابگرداني را كه در زير گرماي تابستان پژمرده شده بودند، نشان داد. جايي نزديك بيخ گل‌هاي آفتابگردان‌هاي پژمرده و زرد، به نظرم آمد كه كنده شده است‌.
«كتاب‌هايت را گور كرديم‌!»
از آن پس تا يك ماه هر وقت فرصتي مي‌يافتم و تفنگ را از شانه‌ام به زمين مي‌گذاشتم و به خانه‌ي خاله‌ام مي‌رفتم‌، نگاهي به گل‌هاي آفتابگردان پژمرده مي‌كردم و بعد، نگاهانم به پايين مي‌لغزيد و روي مدفن كتاب‌هايم ثابت مي‌ماند.
بعد از شكستن محاصره‌ي شهر، به سراغ‌شان رفتم‌. خاك‌ها را با احتياط از روي‌شان پس زدم و يكي يكي كتاب‌هايي را كه با صد زحمت در مدت چند ماه تهيه كرده بودم‌، از زير خاك خارج ساختم‌. كتاب‌ها نم كشيده بودند و بوي مانده‌گي و خاك مي‌دادند. يكي يكي پاك‌شان مي‌كردم و نگاهانم سرگردان روي نام‌هاي‌شان مي‌گشت كه مبادا يكي‌شان كم باشد. از آن پس‌، هر روز از دست‌فروش‌هايي كه بعد از مدت‌ها دوباره بساط كتاب‌هاي‌شان را در مقابل كتاب‌فروشي بيهقي هموار مي‌كردند، خبرگيري مي‌كردم و در به در به دنبال كتاب‌هاي داستاني چاپ كابل مي‌گشتم‌. هر چي مي‌گشتم‌، كم‌تر مي‌يافتم و زيادتر چانه مي‌زدم‌. آن‌قدر پاليدم و پاليدم و چانه زدم تا توانستم تعدادي از كتاب‌هاي داستاني چاپ شده‌ي دهه‌ي شصت كابل را تهيه و با خود به ولايت غربت بياورم‌.
پسان‌ها، هر گاه اين كتاب‌هاي گور شده را مي‌برداشتم و مي‌خواندم‌شان‌، به ياد مي‌آوردم كه اين‌ها بيش از يك ماه را در زير خاك‌ها گور شده بودند. بوي‌شان مي‌كردم و نگاهانم را مي‌بستم و بوي خاك را احساس مي‌كردم‌. به ياد مي‌آوردم چي كتاب‌هايي كه در شهرهاي كشورم سوختانده و خاكستر شده‌اند. سوختانده شده‌اند تا دست‌هاي مرداني را گرم كنند تا ماشه‌ي تفنگ‌ها آرام نگيرند. سوختانده شده‌اند تا مردم گمراه نشوند. سوختانده شده‌اند تا انقلاب به ثمر بنشيند! سوختانده شده‌اند تا.... و به ياد مي‌آوردم كه تعدادي از كتاب‌هايم هنوز كه هنوز است‌، در مدفن‌شان دور از روشنايي و نور خورشيد در حال نم كشيدن وپوسيدن هستند. آن‌ها كه در وقت جنگ و محاصره‌ي شهرم در زيرزمين خانه‌ي مادركلانم دفن شده بودند.
همه‌ي اين‌ها وادارم مي‌ساخت تا فرهنگ داستان‌نويسي افغانستان را تهيه كنم‌، شايد اداي ديني به فرهنگ كشورم باشد.

بازگشت دوم
در تابستان 1378 وقتي در مشهد، كار تهيه‌ي فرهنگ توصيفي داستان‌هاي بلند و رمان‌هاي افغانستان را آغاز كردم‌، كاري به ظاهر ساده مي‌نمود. سوگ مندانه مي‌دانستم كه شمارشان به صد هم نمي‌رسد. با خود گفتم زود به انجام مي‌رسانمش‌; اما در همان شروع فهميدم كه همين كارِ اندك را هم نمي‌توانم به طور كامل به انجام برسانم‌. وقتي ديدم خودِ آثار در دست‌رس نيست كه هيچ‌، حتا منابع ديگري هم درباره‌ي آن‌ها وجود ندارد و اگر هم هست بسيار كم است و ناقص‌; و بيش‌تر نااميد شدم‌. از خودم پرسيدم‌: اگر يكي بخواهد در تاريخ ادبيات داستاني افغانستان تحقيق كند، چي منابعي در اختيار خواهد داشت‌؟ آيا ابتدايي‌ترين فهرست‌ها را در اختيار دارد؟ پاسخ مأيوس كننده بود‌.
زماني كه در به در به دنبال يك كتاب‌، يك مقاله و... مي‌گشتم و نمي‌يافتم‌; زماني كه در قفسه‌ي كوچك و نيمه پُر كتاب‌هايم پشت كتاب كوچكي مي‌گشتم و نمي‌يافتمش و يك روز تمام كتاب‌هايم را زير و رو مي‌كردم و در ذهنم مي‌پاليدم و مي‌پاليدم كه فلان كتاب كجا شده‌، كي گرفته‌اش و در پايان روز حاصلي جز سر‌دردي شديد برايم نداشت‌; باز به ياد كتاب‌هايي مي‌افتادم كه با زحمت تهيه‌ي‌شان كرده بودم‌. و وقتي دوباره كتاب‌هاي رنگ و رو رفته‌يي كه همراه خود آورده بودم، كتاب‌هايي در غربت، را زير و رو مي‌كردم و ورق مي‌زدم‌، به ياد ديگر كتاب‌هايي مي‌افتادم كه در شهرم، مزارشريف، در زيرزمين تاريك و نمناك خانه‌ي مادركلانم در جايم مانده بود و آورده نتوانسته بودم‌شان‌. نام‌هاي‌شان در پيش چشم‌هايم رژه مي‌رفتند. و خبري را به ياد مي‌آوردم كه مامايم با خود آورده بود; خبري كه مي‌گفت مادركلانم‌، وقتي شهر در بهار 1377 خورشيدي به دست گروه طالبان سقوط كرده بود، يك شبانه روز فقط كتاب‌هاي مرا در تندور مي‌سوختانده است‌. ناراحت‌ِ كتاب‌هايي كه از ايران با خود برده بودم‌، نيستم‌. مي‌توانم باز تهيه‌ي‌شان كنم‌; اما ياد معدود كتاب‌هاي رنگ و رو رفته‌ي وطني كه در جايم مانده بود، ناراحتم مي‌كند، كتاب‌هايي كه فكر نمي‌كنم‌، باز تهيه‌ي‌شان بتوانم‌.

بازگشت سوم
از نوشتن و چاپ نخستين داستان‌واره‌هاي افغانستان بيش از هشتاد سال مي‌گذرد. بعد‌ها اين جريان با انتشار داستان‌واره‌هاي بلند و رمان‌واره‌ها ادامه يافت ولي تا رسيدن به داستان‌ به شكل امروزي‌‌اش زمان بسيار زيادي سپري شده است. سير تحول داستان‌نويسي فارسی در افغانستان بسيار كند و گاه با ركود‌هايي همراه بوده است. جريان داستان‌نويسي معاصر افغانستان هيچ‌گاه به درستي مورد بررسي و كاوش قرار نگرفته و از‌ چند و چون آن اطلاع چنداني در دست نبوده است. با وجود اين‌كه در طول اين هشت دهه نويسندگان بسياري در حيطه‌ي ادبيات داستاني قلم فرسايي كرده‌اند؛ داستان‌نويسي در افغانستان به صورت يك جريان قوي در نيامده و هميشه بسيار ضعيف و در حاشيه بوده است.
اگر تعداد نویسنده‌گان را نیز در نظر بگیریم اندک‌اند و شمارشان به دوصد نفر هم نمی‌رسد. اين نويسندگان از لحاظ تعداد داستان‌هايي كه نوشته‌اند متفاوتند. برخي يكي ـ دو اثر و برخي بيش‌تر داستان كوتاه نوشته‌اند. ولي اكثرا داراي مجموعه‌ي مستقل داستاني نيستند. بسياري از نوشته‌هايي كه برخي از آن‌ها به نام داستان چاپ كرده‌اند، ‌بسيار ضعيف و بيش‌تر خاطره و افسانه‌اند.

بازگشت چهارم
در داستان‌هاي كوتاه دهه‌ی سی و چهل كم كم رويكردي اجتماعي به چشم مي‌خورد اما بسيار كم‌رنگ و در حد انتخاب شخصيت‌ها از ميان قشر‌هاي مختلف جامعه‌است كه آميخته با مضموني عاشقانه و خالي از نقد اجتماعي‌است. داستان‌هاي كوتاه گرچه از لحاظ كمّي رشد كرده ولي هنوز از لحاظ كيفي رضايت بخش نيستند. بيش‌تر داستان‌نويسان از سر تفنن مي‌نويسند و مشغوليت و گرايش اصلي آن‌ها داستان نیست ولي از آن‌جا كه تب داستان‌نويسي شيوع يافته و آن‌ها نيز خواسته‌اند از قافله پس نمانند. از طرف ديگر داستان در جامعه جاي خودش را باز كرده و ظاهراً اين‌طور جا افتاده كه روشنفكر و فرهنگي كسي است كه داستان مي‌نويسد. براي همين بسياري از آدم‌ها داستان‌ها و داستان‌واره‌هايي نوشته‌اند. در کنار شاعران و مورخین حتا دولت‌مردان نیز به نوشتن داستان روی آوردند و یکی دو داستان کوتاه از خود به جا گذاشته‌اند. متأسفانه این آثار حتا نتوانسته‌اند داستان‌هاي قبل از خود را پشت سر بگذارند. داستان‌هاي آن‌ها بيش‌تر بر اساس قصه‌هاي تاريخي و فولكلور مردم نوشته شده‌اند. داستان‌واره‌هايي كه بين طرح و داستان‌كوتاه و گاه مقاله و قطعه‌ي ادبي سر‌گردانند. در بسياري از موارد به قصه‌ها‌ي فولكلوريك وتاريخي بر‌مي‌خوريم كه فقط از جهت زباني تغييري در روايت آن‌ها به چشم مي‌خورد و از قصه‌هاي كهن برگرفته شده و به شكل ساده‌تر، با نثري مقاله‌اي ـ گزارشي باز نوشته شده‌اند.

بازگشت پنجم
با كودتاي گروه‌هاي چپ وابسته به مسكو در ثور (ارديبهشت) 1357 خورشيدي و سرنگوني داوودخان؛ ادبيات و خصوصاً داستان‌نويسي به سوي دولتي شدن و تبليغي‌نويسي سوق داده شد و رئاليسم سوسياليستي كه از چند سال قبل با داستان‌هاي واقعگرايي كه سنگ دفاع از حقوق كارگران و دهقانان و روستایيان ـ به قول خودشان «زحمت‌كشان» جامعه ـ را به سينه مي‌زدند؛ آغاز شده بود، در سايه‌ي حمايت حكومت از سوي نويسندگان بسياري مورد قبول قرار گرفت و با ایجاد اتحادیه‌ی نویسنده‌گان افغانستان سعی در دولتی کردن ادبیات داشتند. سياست‌گذاران اتحاديه نويسند‌ه‌گان افغانستان تلاش مي‌كردند تا هر گونه اثر نا‌همسو با حزب را مجال چاپ ندهند،‌ حتي اگر با اهداف حزب در تضاد نباشد. طبق اساسنامه اتحاديه رييس آن بايد حزبي مي‌بود كه بعدها مي‌توانست غير حزبي علاقه‌مند به مشي انتشاراتي حزب باشد.
پيروان اتحاديه نويسندگان افغانستان كه با عنوان‌هاي «نويسنده‌گان مترقي» و «انقلابي» خوانده مي‌شدند؛ آثارشان پرداخت‌هاي بسيار شعاري و آرمان خواهانه داشت و در داستان‌هاي‌شان شخصيت‌ها تبديل به قهرماناني شدند كه در جوامع سوسياليستي مد بود و با پايان‌هايي خوش و از پيش تعيين شده از سوي حزب و به سود قهرمانان به سرانجام مي‌رسيد.
در اين سال‌ها با حمايت و با تقويت و پشتيباني دولت از نويسندگان تحت حمايت خويش، داستان به عنوان يكي از بخش‌هاي هميشگي در نشريات جاي باز مي‌كند و تب داستان‌نويسي چنان بالا مي‌گيرد كه سلطان‌علي كشتمند صدراعظم كشور نیز داستانی منتشر مي‌كند. اما با همه‌ي اين‌ها داستان‌نويسان ما داستاني كه بتوان به قول رهنورد زرياب يک «حادثه» ادبي خواندش خلق نمي‌توانند و كما‌كان داستان‌هاي ضعيف و بسيار كم داستان‌هاي خوب نوشته مي‌شوند. در اين بين البته بودند نويسندگاني كه هيچ‌گاه در حيطه‌ي ادبيات رسمي طرفدار حزب حاكم قلم نزدند و داستان‌هاي خوبي هم نوشته‌اند كه مي‌توان به رهنورد زرياب، سپوژمي زرياب، زلمي باباكوهي و عبدالقادر مرادي اشاره كرد ولي ديگر نويسندگان تقريباً بدون استثناء در حيطه‌ي ادبيات رسمي و تبليغي طرف‌دارحزب حاكم داستان مي‌نوشتند كه با حمايت دولت و اتحاديه نويسندگان مجموعه داستان‌هاي مستقل و مشترك بسياري منتشر شد.

بازگشت ششم
با اشغال افغانستان به دست شوروی مردمان بسیاری از کشور خارج شدند و با تشدید جنگ‌های داخلی سیل این مهاجرت‌ها تا امروز ادامه دارد. نویسنده گان افغان آواره‌‌ی سرزمین‌‌های دیگر شدند و بسیاری از آن‌‌ها نوشتن رها کردند. در بين مهاجرين افغان در ايران داستان‌نويسي در آغازين سال‌هاي دهه‌ي شصت با داستان‌واره‌هاي جهادي شروع شد كه نويسندگانشان ناشناس هستند ولي تا اواخر اين دهه كه داستان‌هاي انگشت‌شماري در اين زمينه داريم. در سال‌هاي پاياني دهه‌ي شصت عده‌اي كه تقريباً همه از حوزه‌ي علميه برخاسته‌اند در مشهد گرد هم مي‌آيند و به نوشتن داستان مي‌پردازند.
اين نويسندگان جزو اولين گروه از مهاجرين محسوب مي‌شوند كه به طور جدي به داستان‌نويسي روي آوردند و داستان‌هاي‌شان در مطبوعات ظاهر شد و بعد‌ها به صورت مجموعه منتشر شد. اين‌ها نيز در ابتداي امر به نوشتن داستان‌هاي تبليغي مشغول بودند ولي به زودي از اين نوع نوشتن دست كشيدند و به ادبيات جنگ و ضد جنگ روي آوردند. بعد‌ها به اين جمع دانش‌آموزاني نويسنده نيز اضافه شدند. اين گروه با استفاده از تجربات گروه اول‌، به زودي جاي خود‌شان را در دنياي داستان باز كردند. و با توجه به محيط مساعد ادبي در ايران بسيار خوب رشد كردند و باليدند و با ادبيات ايران و جهان به خوبي آشنا شدند و خود موفق به نوشتن داستان‌هاي خوبي شدند كه امروزه نه تنها در كنار نويسند‌ه‌گان مطرح افغانستان كه از دير باز مي‌نوشتند؛ حرف اول را در داستان‌نويسي افغانستان مي‌زنند که حتا در کنار نویسنده‌گان ایران خود را مطرح کرده‌اند. ويژگي آثار اكثر به اتفاق اين نويسندگان نوگرايي و نوجويي در داستان و به كارگيري عناصر داستان‌هاي نو در نوشته‌هايشان است. براي اين نويسندگان جداي از نوشتن از جنگ و آوارگي و مهاجرت مسأله‌هاي انسان نوعي بيشتر مد نظر است. دغدغه‌هايي كه جداي از افغان بودن نويسنده به كل انسان‌ها تعلق دارد. اين نسل جديد در ادبيات داستاني افغانستان مي‌رود كه نبض داستان‌نويسي افغانستان را به دست بگيرد و تحولي عميق در آن ايجاد نمايند.

و روایت حال:
و امروز نویسنده‌گان افغانستان در سراسر دنیا پراکنده و دور از هم افتاده‌‌اند. تعدادی در ایران، دیگرانی در اروپا ، امریکا و استرالیا در انزوای خود فرو رفته‌اند و بسیار کم می‌نویسند و اگر هم داستان‌‌هایی نوشته‌اند؛ در روک میزهای‌ تحریرشان خاک می‌خورند و شاید هم منتشر نشوند. در داخل افغانستان نیز وضع بهتر از این نیست و با وجود آزادی‌ها و فضای جدید سیاسی و فرهنگی، داستان‌نویسان بسیار کم می‌نویسند. مردم در بی‌سوادی به سر می‌برند و تحصیل‌کرده‌گان نیز علاقه‌ی چندانی به کتاب و مطالعه نشان نمی‌دهند. ناشری نیست تا کتاب منتشر کند و اگر نویسنده‌یی نیز از جیب خود کتابش را چاپ می‌کند یا باید در کنج خانه‌اش انبار کند و یا دانه دانه به دست خود هدیه بدهد شاید یکی دو نسخه‌اش خوانده شوند. چرا که خواننده و خریداری وجود ندارد.
هجوم رسانه‌های شنیداری و تصویری و پایین آمدن سطح فرهنگ و تغییر آن موجب شده است تا نویسنده‌گان نیز جذب رادیوها و تلویزیون‌ها شوند یا وارد عرصه‌ی سیاست شده‌‌اند و از داستان دور بمانند.
اما با این وجود نیز هستند نویسنده‌گانی که با چنگ و دندان به داستان چسپیده‌اند و هنوز می‌نویسند و گاه‌گداری خبر انتشار مجموعه‌‌ها و رمان‌‌هایی را می شنویم. و این اندک نیز که پراکنده و دور از هم‌اند نشان می‌دهد که نبض داستان‌نویسی افغانستان هم‌چنان می‌تپد. امیدوارم این جوی‌بار‌های پراکنده گرد هم آیند و رود خروشان داستان‌نویسی افغانستان خروشنده‌تر به پیش رود.


عکس‌ها و گزارش شب ادبیات افغانستان ... اینجا

tadaneh AT gmail DOT com