پنجشنبه، اسفند ۰۳، ۱۳۸۵
سخنرانی دکتر عزت‌الله فولادوند درباره هانا آرنت
دكتر فولادوندسپس دكتر فولادوند پس از شرحي بر زندگي هانا آرنت و برشمردن آثار اين فيلسوف آلماني ، سخنان خود را تحت عنوان « مفهوم شر در فلسفة هانا آرنت » چنين آغاز كرد :
«... آرنت را تقريباٌ همه متفكري سياسي مي شناسند ، و البته شك نيست كه كتاب هايي كه او را به شهرت جهاني رساندند ـ ريشه هاي توتاليتاريسم ، خشونت ، انقلاب ، تأملاتي دربارة فلسفة سياسي كانت و ديگر آثار ـ اكثر دست كم به ظاهر با سياست سر و كار دارند. با اينهمه ، برخلاف فيلسوفان سياسي شناخته شده اي مانند ماكياولي يا لاك يا منتسكيو يا ماركس يا جان رالز ، او هرگز چيزي در بيان يك فلسفة سياسي سيستماتيك ننوشت ـ يعني ، فلسفه اي حول انديشه اي محوري كه در آثار متعدد بسط و تفصيل پيدا كند ، نوشته هاي او بحث هايي دربارة موضوعات متنوعي است مثل توتاليتاريسم ، انقلاب ، آزادي ، قوة تفكر ، نيروي داوري ، تاريخ انديشة سياسي و جز اينها. استدلال هاي او غالباٌ پر طول و تفصيل و شامل گريزهاي فراوان به موضوعات جانبي و استناد به متفكران گوناگون مانند هايدگر و ارسطو و كانت و نيچه و ياسپرس و سارتر و فانون و حتي معاصران مطرح مثلاٌ در جنبش هاي دانشجويي است.
با اين حال ، خطاست كه بپنداريم نوشته هاي آرنت مشتي آثار پراكنده دربارة موضوعات مختلف است. دو انديشة بنيادي مانند رشته اي محكم سراسر نوشته هاي او را به يكديگر مي پيوندند. يكي پرسش دربارة ماهيت سياست و حيات سياسي بر مبناي روش پديدارشناسي كه بيشتر ملهم از هايدگر است ، و ديگري اين فكر اساسي كه از يونانيان ، بويژه ارسطو ، به او به ارث رسيده كه سياست در بن و بنياد براستي شاخه اي از اخلاق است ، و سياست جدا از اخلاق شايستة نام سياست نيست.
يكي از شالوده هاي فلسفة آرنت فرقي است كه او بين دو گونه زندگي مي گذارد ؛ زندگي وقف عمل ( vita active ) و زندگي مصروف تفكر و ژرف انديشي ( vita contemplation ). بالاترين مظهر زندگي وقف عمل ـ گذشته از كار و مشقت روزانه براي تأمين معاش زنده ماندن ـ كمش اجتماعي است ، يعني فعاليتي كه انسان ها از آن راه از جبر طبيعي حاكم بر زندگي روزانه تعالي بجويند ، با ديگران وارد تعامل شوند ، بنيادي نو بگذارند. و اثري ممتاز از خود در جهان ايجاد كنند. فقط اين گونه فعاليت يا منش بيانگر استعداد و توان آدمي براي آزاد زيستن و بالتر رفتن ازدغدغه هاي روزانه و به يادگار گذاشتن دستاوردي مشخصاٌ انساني است و شامل اموري مي شود همچون بحث و استدلال و اقناع و ابتكار و قيام در راه هدف و آرمان و اعتراض به شر.
به عقيدة آرنت ، جايگاه آرماني اين نوع فعاليت يا به اصطلاح او كنش عرصة سياست است. پيش شرط هاي ضروري كنش ، يعني تعامل آشكار مردم با يكديگر و بحث دربارة مصالح مشترك و رجوع به پيشينه هاي الهام بخش و امكان كسب نام بلند ، همه در حيات سياسي فراهم مي آيند. اجتماع سياسي ، اجتماعي كه همه در آن سخن بگويند و مسائل را به محك خرد جمعي بزنند ، مردم را به ميدان فرامي خواند تا دليرانه دست به كارهاي استثنايي بزنند و به زندگي بي سر و ته روزانه معنا ببخشند و حيات اجتماعي را به سطحي بالاتر ببرند. استعدادهاي نهفتة انساني از اين راه است كه به شكوفايي مي رسد و سخن مشهور ارسطو كه انسان جانوري به طبع مدني يا سياسي است ، به عقيدة آرنت بايد به اين معنا گرفته شود.
آرنت افسوس مي خورد كه اين حلقة اتصال بين اخلاق و سياست از بعد از يونانيان از هم گسيخت. فيلسوفان قرون وسطا اصولاٌ بحث از اخلاق را از دايرة مباحث فلسفي حذف كردند و مدرنيته داير مدار و دلمشغول مفرط به اقتصاد و نيازهاي پايان ناپذير معاش شد ؛ اخلاق را به سطوح رسوم و عادات فروكاست ، هستي انسان را تابع جبرهاي طبيعي كرد و وظيفة دولت را كه مي بايست تعالي بخشيدن به روح آدميان باشد به ادارة امور تقليل داد. از اين رو مردم در عصر مدرن فرصت معنا بخشيدن به زندگي را از دست داده اند يا به زندگي پوچ و بي معنا ادامه مي دهند يا به پيروي از آنچه ادعا مي شود جبر حاكم بر تاريخ است ، به جست و جوي معنايي كاذب مي روند. به اعتقاد آرنت ، اينها همه راه را براي ظهور نوع خاصي از شر و شرارت در روزگار ما هموار كرده است كه چون هيچ داوري و انديشه اي در پس آن نيست ، بايد آن را ابتذال شر نام داد ، چنانكه نمونة آن را در آدلف آيشمان مشاهده مي كنيم.
اما پيش از رسيدن به مسألة شر و قضية آيشمان ، بايد همچنين به مشق ديگر زندگي بنا به تشخيص آرنت ، يعني زندگي مصروف تأمل و بازانديشي نظري بيندازيم كه او تا اواخر عمر و آغاز به نگارش « حيات ذهن » فقط اجمالاٌ به آن پرداخته بود. به گفتة آرنت ، زندگي مصروف تأمل و تفكر ، عمدتاٌ دو شكل به خود مي گيرد : انديشيدن و دانستن كه نمونة اعلاي آنها بترتيب فسفه و علم است. انديشه در جستجوي معناست ، دانش با واقعيات سر و كار دارد. علم تحقيق مي كند كه « چه هست » و انگيزة آن عشق پر شور به دانستن است، فلسفه مي خواهد پي ببرد كه « آنچه هست چه معنا دارد » و انگيزة آن عشقي همان قدر شورانگيز به فرزانگي است. علم پژوهشي و تحليلي است ، فلسفه متأمل و ژرف انديش است. علم نتايج استوار به دست مي دهد ، فلسفه محتاط و كاوشگر است و يقيني را كه ديشب رشته بود امروز پنبه مي كند. علم محدود به دنياست ، فلسفه از دنيا تعالي مي جويد و مظهر آزادي آدمي است.
زندگي مصروف تأمل و مراقبه ، شامل انديشه و داوري است. دلمشغولي آرنت به اين دو مبحث حتي در نوشته هاي قبلي آرنت در دهه هاي 1950 و اوايل 1960 پيداست ، ولي بحث سيستماتيك دربارة آنها در آخرين مرحلة حيات او آغاز مي شود. متأسفانه آخرين جلد « حيات ذهن » كه مي بايست وقف قوة داروي در انسان باشد هرگز نوشته نشد ، ولي در گفتارها يا تأملات آرنت درباب فلسفة سياسي كانت كه در 1982 منتشر شد ، خطوط اصلي افكار او در اين باب ديده مي شود.
آرنت همواره نسبت به كانت ستايش عميق داشت ، و با گذشت سالها آن ستايش تبديل به تأثير ژرف شد. فرقي كه او در نخستين جلد « حيات ذهن » بين انديشيدن و دانستن مي گذارد و قبلاٌ به آن اشاره كرديم ، مطابق فرق فهم ( Verstand ) و عقل ( Vernunft ) در كانت است. چنانكه در مورد تفاوت علم و فلسفه گفتيم ، قوة فهم يا فاهمه دانش تحقيقي به بار مي آورد و در جست و جوي واقعيات قابل دانستن است. اما عقل ، استدلال يا تفكر ما را فراسوي دانش و معلومات مي برد و همواره پرسش هايي به ميان مي آورد كه از نظر علمي پاسخ ندارند ، ولي ماهم از مطرح كردن آنها چاره اي نداريم. در آرنت ، انديشيدن به معناي تلاش براي فهم معناي جهان ، پرسش هاي بي وقفه دربارة اموري است كه در زندگي به آنها برمي خوريم. در اين كوشش ها ما نه تنها جهان ، بلكه خودمان را هم زير سئوال مي بريم. كسي كه ماشين وار و بدون تأمل و تفكر پا به عرصة حيات سياسي مي گذارد ، در واقع فهمي از آن ندارد و خير و شر براي او بي معناست و ممكن است مانند آيشمان در نهايت بي فكري و ابتذال دست به جنايت و شرارت بزند.
معضل بزرگ اين است كه مفاهيم اخلاق سنتي در برابر عظمت فجايعي كه انسان امروز با آنها روبروست رنگ باخته اند. ويراني هاي شگرف محصول دو جنگ جهاني در قرن بيستم ، تكنولوژي هايي كه موجوديت جهان را تهديد مي كنند ، كشتار ميليون ها يهودي در اردوگاه هاي مرگ آلمان نازي و تصفيه هاي مخوف ميليوني استالين و به عقيدة آرنت ، معيارهاي متعارف براي داوري هاي اخلاقي و سياسي را بي اثر كرده اند. شاخص هاي سنتي خوب و بد متلاشي شده اند و چارچوب هايي كه فهم امور و داوري دربارة آنها را امكان پذير مي ساختند از ميان رفته اند. از درك مصيبت هايي كه بر ما مي گذرد ناتوان مانده ايم ، زيرا اساس مشترك درك و فهم كه در چارچوب سنت از آن بهره مي برديم نابود شده است. سئوال بزرگ آرنت اين است كه بر چه مبنايي مي توان دربارة فجايع باورنكردني و هولناكي داوري كرد كه تجربه ها و فهم متعارف ما در برابر آنها گيج و مبهوت است ؟ پاسخ بديع او اين است كه اگر بناست در اين شرايط بي سابقه قادر به داوري شويم بايد مفاهيم مستقر و قواعد عادي اخلاقي را كه در قالب رسم و عادت متحجر شده اند ، كنار بگذاريم.
آنچه در آرنت شوري براي پژوهش عميق در اين مسأله برانگيخت ، محاكمة آيشمان بود ، و بنابراين بي مناسبت نيست در اينجا شمه اي در معرفي اين تبهكار بيان كنيم. اتو آدلف آيشمان در 1902 در شهر زولينگن در آلمان به دنيا آمد و كودكي و نوجواني را با خانواده اش در اتريش گذرانيد. در 1932 به تشويق يكي از دوستان خانوادگي به نام كالتن برونر به نيروي اس اس پيوست. كالتن برونر اتريشي ضد يهودي بود كه نخست فرماندة اس اس در اتريش و سپس رئيس كل پليس و سازمان مركزي امنيت آلمان هيتلري شد و رياست گشتاپو و اردوگاه هاي مرگ اروپا به سپرده شد. آيشمان به سرعت در دستگاه اميني آلمان ترقي كرد و حتي در 1937 به حيفا در اسرائيل كنوني اعزام شد تا با نمايندة يكي از تشكيلات صهيونيستي به نام هاگانا كه بعدها به يكي از معروف ترين سازمان هاي تروريستي صهيونيسم بدل شد دربارة امكان انتقال يهوديان اروپا به فلسطين مذاكره كند. تماس با جنبش صهيونيسم حتي تا آغاز جنگ جهاني دوم ادامه داشت و آيشمان به اين مناسبت به مطالعة دين يهود پرداخت و تا حدي زبان عبري ياد گرفت. ولي فكر انتقال يهوديان به زودي كنار گذاشته شد و آيشمان كه به دليل خدش خدمتي به درجة سرهنگ دومي رسيده بود پس از شركت در كنفرانس معروف وان زه كه در آن « واپسين چاره » مسالة يهود يعني قتل عام يهوديان به تصويب رسيد ، رسماٌ به رياست امور حمل و نقل يهوديان به اردوگاه هاي مرگ منصوب شد. فقط يك نمونه از عمليات آيشمان هنگامي بود كه او در 1944 از ترس نزديك شدن ارتش شوروي به مجارستان ، چهارصد هزار يهودي مجار را به فوريت به اتاق هاي گاز فرستاد.
پس از جنگ ، آيشمان با تغيير نام چندي در آلمان پنهان بود و سپس با جعل هويت با خانواده اش به آرژانتين گريخت و شغل هاي مختلفي پيشه كرد. كشف هويت و دستگيري او داستاني بسيار هيجان انگيز است كه فعلاٌ مجال پرداختن به تفصيل آن نيست. همين قدر مي گوييم كه مأموران سازمان هاي امنيتي اسرائيل سرانجام در 1960 او را شناسايي و دستگير كردند و مخفيان به اسرائيل بردند. دولت آرژانتين به شوراي امنيت سازمان ملل متحد شكايت برد كه اسرائيل با اين عمل حق حاكميت اين كشور را سلب كرده است. ولي بعد بر اساس توافقي محرمانه ميان دو دولت ، اسرائيل در 1961 آيشمان را به اتهام پانزده فقره جنايات جنگي و جنايت عليه بشريت به محاكمه كشيد.
در دادگاه ، آيشمان را در اتاقك شيشه اي ضد گلوله اي نشاندند و دولت اسرائيل اجازه داد جريان دادرسي وسيعاٌ و آزادانه در سراسر جهان پخش شود. ببيندگان مردي را با قيافه اي بسيار عادي مي ديدند كه هيچ شباهتي به تصورشان از « جاني بالفطره » نداشت. پس از ارائه 1500 مدرك و شهادت 100 نفر از كشاني كه از اردوگاه هاي مرگ جان به در برده بودند و بررسي تأييديه هاي رسمي 16 كشور مختلف و استماع دفاعيات متهم و وكلاي او ، دادگاه در پي هشت ماه دادرسي آيشمان را مجرم شناخت. آيشمان از ديوان عالي اسرائيل فرجام خواهي كرد. ولي ديوان نيز رأي دادگاه بدوي را تأييد كرد. عده اي از شخصيت هاي برجسته از جمله خود آيشمان از رئيس جمهور اسرائيل درخواست تخفيف مجازات كردند. رئيس جمهور ، اسحاق بن زوي ، با نقل اين جمله از كتاب اول سموئيل در كتاب عهد عتيق يا تورات تقاضاي آنان را رد كرد : « چنانكه شمشير تو زنان را بي اولاد كرده است ، همچنين مادر تو از ميان زنان بي اولاد خواهد شد. » به رغم حذف مجازات اعدام از قوانين كيفري اسرائيل ، آيشمان عاقبت چند دقيقه پس از نيمه شب اول ژوئن 1962 در زندان به دار آويخته شد و تنها كسي بود كه در آن كشور به اين مجازات رسيد. سپس جسد او را به آتش انداختند و خاكسترش را در آبهاي بين المللي مديترانه به باد سپردند تا اطمينان حاصل كنند كه نژاد پرستان در آينده براي او بقعه و بارگاه نخواهند ساخت. بگذريم از اينكه اين فكر با كارنامة دولت اسرائيل از بدو تأسيس تا كنون سخت در تناقض است.
چنانكه گفتيم ، هانا آرنت به عنوان گزارشگر مجلة نيويورگر در آن دادگاه حضور داشت و متعاقباٌ گزارشي نوشت كه بعد به صورت كتاب منتشر شد و اكنون محل بحث ماست.
در سراسر دادرسي ، آيشمان نيز مانند عده اي از جنايتكاران جنگي در محاكمات 46-1945 نورنبرگ مصرانه مدعي بود كه فقط از دستور مافوق اطاعت كرده است و به منظور پيروي مطلق از پيشواي آلمان ( هيتلر ) و اصل رهبري و تبعيت از قانون نداي وجدان را ناديده گرفته است و شخصاٌ با يهوديان دشمني نداشته است. از اين جالب تر اينكه آيشمان در دادگاه مي گفت به متابعت از « امر مطلق » كانت در اخلاق عمل كرده است. « امر مطلق » كانت مي كويد « فقط مطابق قاعده اي عمل كن كه بتواني بخواهي آن قاعده به قانون كلي براي همگان تبديل شود » يا به عبارت ديگر ، با ديگران چنان رفتار كن كه مي خواهي ديگران با تو رفتار كنند. نكتة با زهم جالب توجه اينكه در جريان دادرسي ، دولت اسرائيل شش دكتر روانشناس را براي معاينة رواني آيشمان اعزام كرده بود. هيچ يك از اين دكترها كوچكترين نشانه اي از بيماري رواني يا دليلي بر ناهنجاري شخصيت در او پيدا نكرده بود. حتي يكي از روانشناسان گزارش داده بود كه برخورد عمومي آيشمان با ديگران ، به ويژه با خويشان و دوستانش « بسيار مطلوب » است و تنها امر غيرعادي در او اين است كه در عادات و گفتارش حتي افراد متوسط نرمال تر است. اينها همه را بايد در برابر اين واقعيت گذاشت كه آيشمان در كنفرانس وان زه با شور و شوق نه تنها از واپسين چاره » مسالة يهود ، يعني قتل عام يهوديان ، استقبال كرده بود و در برنامه ريزي براي عملي ساختن آن شركت جسته بود ، بلكه بسيار شادمان بود كه مي ديد « افراد محترم » جامعه هم آن برنامه را تأييد مي كنند.
كتاب آرنت دربارة محاكمة آيشمان نقطة عطفي در نگرش فلسفي اوست و محل تأكيد را از كنش سياسي به دو قوة انديشه و داوري انسان منتقل مي كند. عنوان فرعي كتاب كه او حتي بيش از خود آن شهرت جهاني يافت « ابتذال شر » بود. آرنت اين عبارت را در توصيف اعمال آيشمان در مقام يكي از اعضاي رژيم نازي و معمار و مجري « واپسين چاره » هيتلر به كار مي برد. آرنت مي خواست بگويد كه برخلاف تصور عمومي ، جنايات مبهوت كنندة نازيها از خبث نفس و لذت بردن از آدمكشي سرچشمه نگرفته است و علت مشاركت داوطلبانة آيشمان در نسل كشي ، ضعف يا عدم قواي انديشه و داوري درست بوده است. آرنت كاملاٌ اين ادعا را مي پذيرفت كه آيشمان شخصاٌ كينه اي به يهوديان نداشته است و بدون توجه به نتايج اعمال خود ، صرفاٌ از دستور مافوق اطاعت مي كرده است. آيشمان داراي نيروي فكري لازم براي سنجش ابعاد انساني جنايات خود نبوده و كشتار يهوديان را نيز در رديف ديگر وظايف اداري مي دانسته است. آرنت بر اين عقيده بود كه آيشمان از نظر رواني و به علت فقدان قدرت تخيل ، نمي توانسته مجسم كند كه چه بلايي بر سر قربانيانش مي آوردند و آنان چه رنجي مي كشند. آنچه آيشمان را قادر به ارتكاب جناياتش مي كرد ، نه وجود كينه به يهوديان بلكه عدم نيروي تخيل بود ، زيرا اگر از چنين نيرويي بهره مي برد ، مي توانست در نزد خودش در عالم ذهن به ابعاد انساني و اخلاقي آن تبهكاري ها واقعيت و ملموسيت بدهد. آيشمان عاجز از تفكر بود و نمي توانست در درونش با خودش وارد بحث و گفت و گو شود.
يكي از زيباترين انديشه هاي هانا آرنت مطلبي است كه دربارة اين گونه حديث نفش يا گفت و گوي دروني به قالب الفاظ درآمده است. مي نويسد « من به ظاهر يكي بيش نيستم ؛ اما واقعاٌ بيش از يكي هستم. من خويشتني دارم و با اين خويشتن مرتبطم. اين خويشتن وهم و پندار پوچ نيست ، زيرا با من سخن مي گويد و صدايش را به گوش من مي رساند. من با خودم سخن مي گويم و به اين معنا در من كس ديگري نيز هست و ما دو تاييم. من و خويشتن من ممكن است با هم سازگار يا ناسازگار باشيم. من اگر با ديگران هم عقيده نباشم مي توانم به آنان پشت كنم و به راه خود بروم. اما نمي توانم به خويشتنم پشت كنم. اگر بدي كنم ، محكومم كه با آن بدكار همبودي و همزيستي تحمل ناپذير داشته باشم و هرگز نتوانم از چنگ آن رها شوم. »
نتيجة شگفت انگيزي كه خانم آرنت از اين بحث مي گيرد اين است كه بر خلاف تصور عامه ، بزرگترين تبهكاران ، كساني مانند ريچارد سوم و ياگو در نمايشنامه هاي شكسپير يا بعضي از شخصيت هاي داستايفسكي نيستند كه بد مي كنند و از بدكاري خود دچار عذاب مي شوند ، بلكه كساني اند همچون آيشمان كه هرگز زحمت آشنايي با آن خويشتن دروني را به خود نداده اند. آرنت مي نويسد : فيلسوفان و پديدآورندگان گرانقدر آثار بزرگ ادبي بدكار را فقط كسي مي دانند كه درمانده مي شود و هيچ بارقه اي از اميد در دلش نمي ماند و همين يأس و درماندگي به او نوعي بزرگي مي بخشد. آرنت ادامه مي دهد كه من منكر وجود اين گونه بدكاران نيستم ولي يقين دارم كه بزرگترين شر و بدكاري از كساني سر نمي زند كه بناچار بارها بايد با خودشان روبرو شون و نمي توانند فراموش كنند. بزرگترين بدكاران كساني اند كه اساساٌ به ياد نمي آورند زيرا هرگز به آنچه كرده اند حتي فكر نمي كنند و اگر كسي شري را كه مرتكب شده است به ياد نياورد هيچ چيز جلودارش نيست.
و اين درست يعني آدلف آيشمان. آرنت استدلال مي كند كه جنايات عظيم آيشمان بيش از آنكه از شرارت و سبعيت برخاسته باشد از بي فكري محض مايه مي گيرد. او نه از يهودي ها كينه به دل داشت ، نه از آزار ديگران لذت مي برد و نه شخصاٌ رذل و شرير بود. سياه كاري او نه عميق اخلاقي دشات نه از ژرفاي روان برمي خاست و نه مجذوب كننده بود. آيشمان به نظر آرنت مردي خسته كننده و اخلاقاٌ سطحي و مبتذل بود. جناياتش گرچه غيرعمد نبود ، اما هيچ معناي عميقي نزد خودش نداشت و تنها بخشي از شغل و وظايف خونين او بود و از بي فكري محض ( به معناي دقيق كلمه ) سرچشمه مي گرفت.
به نوشتة آرنت ، آنچه كساني مثل آيشمان را به افرادي آدمكش و ويرانگر تبديل مي كند همين عجز از تفكر است. از نشانه هاي اين گونه افراد ، زبان و بيانشان است. به جاي فكر در مغزشان مشتي عقايد تقليدي و ايده لوژي و پيشداوري جا گرفته است كه هر گاه دهن باز مي كنند در قالب مشتي الفاظ و اصطلاحات و تعبيرات و ضرب المثل هاي كهنه و فرسوده و عاريه اي بيان مي شود. اين عقايد قالبي مانع تفكر اصيل مي شوند. بعكس ، انديشة حقيقي آن عقايد قالبي را بيرون مي راند. منجنيق فكر ،‌برج و باروهاي معيارهاي مستقر و ارزش هاي جا افتاده و رسوم و عاداتي را كه ما با اخلاق اشتباه مي كنيم ويران مي كند. جامعه چون بقاي خود را در حفظ آن عادات و رسوم و آداب مي بيند ، شهروندان را تشويق به تفكر مستقل نمي كند. شهروند خوب كسي است كه از مجموعه اي از رسوم و عادات كه به نام اخلاق معرفي شده است پيروي كند. ولي همين شهروند خوب و سربراه وقتي آن مجموعه عوض شد و مجموعه اي جديد جاي آن را گرفت ، بي چون و چرا پيرو اخلاق جديد مي شود. از قديم به گوش شهروند خوبي مانند آيشمان فرمان خدا را خوانده بودند كه « قتل مكن » اما همين شهروند خوب وقتي نظام اخلاقي عوش شد و شنيد « قتل كن » ، تغيير اخلاق داد ، حال آنكه ناسازگاران با عقايد قالبي جامعه و دگر انديشان و كساني كه همرنگ جماعت نمي شدند و عادت به چون و چرا داشتند از مشاركت در نظام اخلاقي نوظهوري كه هيتلر و نازيها تحميل كرده بودند سرباز زدند. بنابراين ، كساني كه آلت شر مي شوند ، همرنگان با جماعت و افزاد مبتذل اند. نه تنها آيشمان و همكاران او كه مستقيماٌ در جنايات دست داشتند ، بكله همچنين مردمي كه به قول كانت ، هرگز نخواستند از صغارت و عدم بلوغ فكري بيرون بيايند و « خود انديش » شوند ، مردمي كه به همان آساني كه لباس عوض مي كنند ارزش هاي اخلاقي خود را نيز عوض كردند و همرنگ جماعت شدند و سكوت كردند و با رژيم هماهنگ شدند ، همه بايد در جايگاه متهمان بنشينند.
آنچه تا اينجا گفتيم در ضرورت انديشيدن بود. اما زندگي مصروف مراقبه و تأمل ، چنانكه متذكر شديم ، ركن مهم ديگري نيز ، به عقيده آرنت دارد و آن داوري است. در كتاب ديگري به نام مسئوليت و داوري آرنت به اين موضوع مي پردازد. كتاب شامل دو درسگفتاري است كه او در دهة 1960 ايراد كرده بود ، يكي « مسئوليت شخصي در رژيم هاي ديكتاتوري » و ديگري « برخي مسائل در فلسفة اخلاق ». هدف آرنت در اين كتاب روشن كردن بعضي مسائلي است كه در پي انتشار « آيشمان در اورشليم » پيش آمده بود. آرنت گفته بود كه داوري ، هم عملي صحيح و هم ضروري است. عده اي ، به گفتة او ، دچار اين پريشان انديشي باور نكردني بودند كه در همه ما يك آيشمان وجود دارد و بنابراين جانب مجرم را مي گرفتند. احساس مي كردند و حتي به زبان مي آوردند كه مجرم حقيقي خود آرنت است كه جرأت داوري دربارة آيشمان را به خود داده است.
اين مسأله طبعاٌ بر مي گردد به موضوع مسئوليت جمعي كه آرنت در نوشته هاي متعدد دربارة آن سخن گفته است. آرنت در مورد ادعاي مسئوليت جمعي ( مانند ادعاي يهوديان در مورد كل ملت آلمان ) مي نويسد كه البته از جهت ترك فعل ، يعني كاري كه شخص مي بايست انجام دهد ولي انجام نداده است ، مسئوليت وجود دارد. ولي از بابت كاري كه شده و شخص اساساٌ در آن دست نداشته ، نبايد او احساس گناه كند. فرياد كساني كه مي گويند ما همه گناهكاريم ممكن است به گوش خودشان از شرافت نفس حكايت كند ، ولي تنها نتيجه اش لوث كردن مسئوليت و تبرئة كساني است كه واقعاٌ گناهكار بوده اند. آرنت اين جمله را بارها تكرار كرده است كه « جايي كه همه گناهكارند ، هيچ كس گناهكار نيست. » و بنابراين بر خلاف حضرت عيسي كه در انجيل فرمود « حكم مكنيد تا بر شما حكم نشود » ( يعني دربارة ديگران داوري نكنيد تا دربارة شما داوري نشود ) ، آرنت مؤكداٌ مي گويد « داوري كنيد هم دربارة ديگران و هم دربارة خودتان. »
آرنت قاطعانه به مسئوليت شخصي و اختيار انسان در زمينة اخلاق اعتقاد دارد. در عصر جوامع وسيع توده گير ، همه كس دچار اين وسوسه مي شود كه بگويد من مهره اي در اين دستگاه عظيم بيش نيستم يا قرباني اوضاع و احوال زمانه بوده ام و بنابراين بي تقصيرم. ولي آرنت مي گويد هنگامي كه روز داوري فرا مي رسد ، سئوال اين نيست كه دستگاه چگونه عمل مي كرد ، بلكه بايد پرسيد چرا متهم به خدمت اين دستگاه درآمد ؟ آيشمان با رضا و رغيت به رژيم هيتلري خدمت كرد ، آرنت مصر است كه حتي در رژيم هاي توتاليتر ، شخص داراي انتخاب اخلاقي است و حتي اگر از نظر سياسي قدرت از او سلب شده باشد ، راهي كه انتخاب مي كند پيامده هاي سياسي خواهد داشت. آرنت به كشوري مانند دانمارك اشاره مي كند كه گرچه آلمان بر آن مسلط شده بود و اصرار داشت كه « واپسين چاره » در آنجا نيز عملي شود ولي مردمش بر خلاف بسياري از كشورهاي زير سلطة آلمان از اين كار سر باز زدند و وقتي حكومت هيتلري از آنان نااميد شد و خواست رأساٌ آن برنامه را به اجرا درآورد مشاهده كرده كه حتي مأموران خودش در نتيجة تماس با دانماركي ها از انجام آن مأموريت ظفره مي روند.
شر بنيادي هنگامي پديد مي آيد كه نتوانيم با خويشتن وارد كفت و گوي دروني شويم. اين گفت و گوي دروني است كه نمي گذارد در مورد خود قائل به استثنا شويم و در وضعي قرار بگيريم كه در چشم خودمان حقير بنماييم. همين كافي است كه ، از نظر اخلاقي ، خير را از شر تميز دهيم. از اينجاست كه كانت وظيفة شخص را نسبت به خويش مقدم بر وظيفة او نسبت به ديگران مي شمارد زيرا آنچه بايد همواره مطمح نظر باشد كرامت و عزت نفس خود ما در مقام انسان است. معياري كه بايد ، به عقيدة آرمنت ، به كار بريم پيش از محبت به ديگران به كار ببريم ، حفظ عزت نفس خود ماست. شرارت و بدكاري عزت نفس و كرامت ما را نزد خودمان نابود مي كند.
***
گزارش و عکس‌های شب هانا آرنت ... اینجا
شب‌های بخارا ... اینجا
tadaneh AT gmail DOT com