جامعة فرهنگي دانشجويان دانشكده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران عصر روز دو شنبه 2 آذرماه 1388 در مراسمي میزبان گروهي ازدوستداران مهدی سحابی بود. دراین نشست علی دهباشی، بهرام دبیری، علي اصغرحداد، لی لی گلستان، دکترجواد مجابی و دكتر هادي سحابي سخنراني كردند و درخاتمه نیز فیلمی از زندگی او به کارگردانی سهند ساعدی برای علاقه مندان به نمايش درآمد.
برای من آغازسخن چه گفتن باشد و چه نوشتن امر دشواری است. باید کلام را مزه مزه کنم تا همانا ذهن به کاربیافتد و بتوانم حرفی بزنم. ازمهدی سخن گفتن می تواند شوق کلام را در من زنده کند. اما این که اکنون ما درسوگ او نشسته ایم کلام را برایم بسی دشوارمی سازد. می گویند مرگ حق است که این چنین است اما حیف که بنوعی زود هنگام است و مرگ مهدی سحابی ازآن مرگ های زود به هنگام بود. به قول شوپنهاور:" باید خیلی زندگی کرد تا پیر شد و قدر زندگی را فهمید." اما مهدی پیرنشده بود. ذهنی خلاق داشت و همچنان ترجمه می کرد. بازنشسته هم نشده بود مگر یک مترجم و نقاش دردنیا چیزی بیش ازاین می خواهد! اجازه دهید که من به عنوان دوست دوران کودکی و جوانی سحابی خاطراتی را نقل کنم، مهدی تا 12 سالگی پیش ما به اسم " لاری" مشهوربود که منظورم همان خروس لاری است. ما درجامعه ای بزرگ شدیم که دختر و پسر در کودکی باهم درحیاط بازی می کردند و پسرها هم در حکم خروس لاری بودند. مهدی از خروس لاری بودن صفت جنگندگی را به ارث نبرده بود وخلقی مهربان داشت و با همه هم خوب کنارمی آمد حتی در سنین 23-24 سالگی که به نوعی فرصت طلبی تعبیرمی شد. در آن دوران مخالفت با والدین را اسباب نو بودن تلقی می کردیم ولی مهدی با خانواده اش خوب کنارمی آمد ومشکلی نداشت و در حالی که اندیشه هایی نو داشت اما با آنها خوب کنارمی آمد ودرسازگاری کامل با ایشان زندگی می کرد. در رفت و آمدهایمان در خیابان نیزبا همه خوش و بش می کرد و دوستان زیادی داشت که ما مسخره می کردیم و به او می گفتیم: " آخرتو چطورمی توانی با همه خوش و بش کنی؟" مهدی این هارمونی را داشت که با همه گرم بگیرد و بدون کینه جویی با آنها برخورد کند. باید عمرطولانی داشت تا فهمید که زندگی چقدرکوتاه است. اما با وجود این کوتاهی، انسانها خودخواه هستند و می خواهند از خود اثری برجای گذارند. مهدی برای جاودانه شدن بسیارکارها کرد و من به عنوان مترجم می خواهم درباره اثری که جناب دهباشی و آقای دبیری اشاره کردند، سخن بگویم: " درجستجوی زمان از دست رفته". اثری که مهدی ده سال تمام رویش کارکرد و باید اهل قلم باشی تا بدانی کارهر کسی نیست. تداوم روزمره ذهن روشن و نیروی بدنی می طلبد. به گمان من برای شناخت فرهنگ هرکشوری شاخصه های گوناگونی وجود دارد یعنی این که ادبیات جهانی در چه ظرف معینی ریخته شده باشد. مهدی با ترجمه " درجستجوی زمان ازدست رفته" گنجینه ادبیات ایرانی را غنا بخشید و همین یک اثرکافی است تا یاد و خاطره او را زنده نگاه دارد ومن به عنوان یک دوست برایش تداومی بیش ازاین درذهنم تصورمی کنم. درخیالم آینده ای دور را می بینم که شخصی در کتاب خانه ای مجسمه ای از کارهای او را می بیند و با خود می گوید عجب درگذشته چنین آدم هایی وجود داشتند.
و احترام به خانم ها و آقایان. پیش ازشروع مطلب اشاره کوتاهی دارم به نقش ترجمه درگسترش مدرنیته. نوسازی اگر چه سابقه طولانی اززمان پهلوی دارد اما فکرنو و نو ذهنی دیگرهنگام آغازگردید. مترجمان نیز درانتقال ذهنیت به جامعه با انتخاب های دقیقی ازتاریخ مدرنیته و مسائل ان و آنچه که مورد نیازجامعه بود نقش موثری ایفاء کردند. ترجمه چه درزمینه پژوهشی و چه درزمینه آفرینش کمک موثری به ما می کند و ما همواره مدیون مترجمین هستیم خاص آن دسته که آثاری را بطورگزینشی مورد توجه قرار دادند. مثلا مترجمی چون مهدی سحابی این امر را آگاهانه و هوشمندانه به عهده داشت و در انتقال ذهنیتی نو به فرهنگ ایران موثربود. پروست در 18 نوامبر 1922 به خاک سپرده شد ومهدی سحابی هم دقیقا در 18 نوامبر 2009 خاک گردید و عجیب است که مترجمی که عاشق پروست بود در همان روز ازدنیا رفت ومرگش چه اندوه بزرگی است. معمولا پس از مرگ هرکسی خصوصا هنرمندان با تعارف ازآنها صحبت می کنند و می توان گفت احساسات برانگیخته مهم هستند اما ما هرچه درمورد مهدی سحابی غلو کنیم باز هم کم کاری کردیم. زیرا که او خدمت بزرگی به فرهنگ ایران کرد. زندگی پاک و دموکراتی داشت و آوردن صفاتی خوب درباره او از مقوله تعارف نیست. ما اینجا برای ستایش ازیک دوست ازدست رفته جمع شده ایم و سعی دارم نمونه های کوچکی اززندگی مهدی سحابی را مطرح کنم. ظاهرا " همه می میرند" اثر سیمون دوبوار با ترجمه مهدی سحابی درتیراژ 11 هزار درسال 62 به چاپ رسید این امرنشان می دهد که قلم او برای مردم آشنا است و می تواند مخاطبینش را داشته باشد. شک نیست که همه می میرند اما همه نمی توانند همچون یک انسان متفکر، پویا و جویا خوب زندگی کنند. این که کسی بتواند زندگی اش را نجیبانه و شریف و با شعور ادامه دهد امر دشواری است و مردم هم برایش خواهان عمری طولانی اند. مهدی هنر خوب زندگی کردن را می دانست پرکار و با نظم بود و کارهایش را با دقت و بقول شاملو " با سماجت الماس" انجام می داد واین میزان دقت او ستودنی بود. نه این که فکرمی کرد عمرش کوتاه است بلکه به خاطر نیازی که جامعه به گسترش درزمینه فرهنگ داشت. روزها و هفته ها خود را درخانه حبس می کرد وارتباطات کمی داشت مگربا برخی ازدوستان و وقتی در جایی حضورمی یافت پرازنشاط و شور و هیجان و صمیمیت عجیبی داشت. روزی فردی به من گفت :" تو قبلا همکلاسی سحابی بودی؟" و من گفتم: همه ما همکلاسی او بودیم. او با حفظ تفاوت هایمان به مشترکاتمان اهمیت بسزایی می داد و همیشه طرح نظرد می کرد نه اثبات نظر برخلاف عقیده آن دسته از افرادی که می گویند همیشه حق با ما است! همگان روزی می میرند اما زیبا مردن مهم است. کسانی که در خدمت هنرند هیچگاه نمی میرند چون خود را دربطن آثار هنریشان پنهان می کنند و این پنهان شدن آشکارترین وجه آدمی است که او را از زمان دور می کند. وقتی آقای سحابی از ماشین های اسقاطی که درپونک دیده بود صحبت می کرد ازاو پرسیدم: آیا تو به انهدام و زوال و درهم شکستگی فکرمی کنی؟ می گفت: نه. در حالی که اتین آثار را تداعی گر مسائل حاد جریان زندگی روزمره می دانست و می گفت:" نه. من حس می کنم معماری این ماشین های قراضه حاوی نوعی زیبایی است؛ نوعی معماری جدید که تناسبات تازه ای را مطرح می کند." سحابی در چیزی که بی هدف است زیبایی و ارزش را می بیند. مثال همین زیبایی شناسی در مجسمه هایش هم به چشم می خورد.
سحابی با تراشیدن اندام پرندگان از تکه ای چوب معماری جدیدی را مطرح می کند همان گونه که عطار نیشابوری حکایت مرغان را که تداعی گر وحدت پرواز است را مطرح می کند. پرنده های سحابی هم بسوی زیبایی و آزادی درپروازند. این که آدم بتواند از تکه ای چوب پرنده یا انسان را بسازند به گمانم در خدمت زیبایی بودن است. زیبایی که در امتداد زمان مطرح می شود. غلبه هنر و زیبایی بر زمان. موضوع در این جا جاودانگی نیست موضوع حضور ما درذهن مردم است ومن فکر می کنم با حجم کتبی که سحابی ترجمه کرده و کارهای تجسمی اش که برای همگان آشنا است می تواند سالهای سال دراذهان مردم باقی بماند. مترجمین ما دراین سی سال اخیرکارهای جالبی کردند آنها به حوزه ای پا می گذارند که بخاطر برخی محدودیت ها ما یا نمی توانستیم و یا قادرنبودیم قدم بگذاریم و حتی مثل پروست و سلین و کالوینو باشیم. این خلاء درادبیا ت پررنگ بود اما درشعروجود نداشت. اما درزمینه داستان کوتاه چون هنوزدرآغاز راهیم خلاء فراوانی وجود دارد. مترجمین ما با درک این حوزه ها و خلاء ها به ترجمه آثارمهمی همت گماشتند و به گمانم آنچه که ما شاهد آن درشکوفایی نسل جوانیم حاصل این افکارپخته و دقیق شده است که به نو ذهنی نسل بعدی می انجامد. ترجمینی همچون میرعلایی، خانم گلستان، حداد و سحابی به این ضرورت خلاء اندیشه ی برده و سعی داشتند ملزومات انسانها را برآورده سازند و ما مدیون مترجمین خوش فکرمان هستیم را که اگرانها نبودند در حوزه ادبیات نیازهای ما براورده نمی شد. سحابی در " مرگ قسطی" اثرسلین تجربه زبانی را نشان داد. ترجمه این اثر دشواربود و به قول خودش زبان عامیانه ای داشت وسحابی سعی داشت این زبان را رام کند و می خواست به روانی نثرسلین نزدیک شود و با این اثر مخاطبان بتوانند آزادی خیال را تجربه کنند. راوی از مرزهای ممنوع و قدغن می گذرد و تابو ها را می شکند. هنرمند ایرانی در یک محدوده ای ازآثار خودش را مطرح می کند که جوابگوی نیازهای آزاد اندیشان دوران خودش نیست. کتابی مثل اثرسلین تمامی آنچه را که می خواستیم و می توانیم بگوئیم ، مرزهای جعلی، قراردادهای مضحک، دیوارهای سانسور و خود سانسوری را ازبین می برد. وقتی کارهای کالوینو وسلین را می خوانیم متوجه می شویم که آنها با شکستن مرزهای قلابی حرف هایشان را می زدند و آنچه که مهم است عبورازاین مرزها است و آن زمان که مترجمین بتوانند فرارفتن را به مخاطبان بیاموزند هنرشان ارزشمند می شود و این آرزوی مولانا بود:
" با اجازه اساتید و دانشجویان دانشکده ادبیات. من اهل قلم نیستم. مهدی مفهوم امانت داری و داشتن وجدان کاری همراه با پشتکار و سماجت را از پدرم آموخت. پدرم پس از مرگ پدرش دکان عطاری را که داشت رها و درجاده به رانندگی می پرداخت و به نظرم که این کارمستلزم شهامت بود. مهدی از پدرم شعر، خوشنویسی و بذله گویی را آموخت و مادرم هم به او انسان دوستی را یاد داد. مهدی عاشق گل و گیاه و فراتر ازآن انسانها بود به پرندگان و بالا رفتن آنان عشق می ورزید و اکثرآثارتجسمی اش ستایشی است ازپرواز و معتقد بود که زیبایی را فقط انسان بوجود می آورد وتنها انسان بی ارزش ترین چیزها را به آثاری ناب بدل می کند. قانع بود و به اندک بسنده می کرد و برای زنان نیز ارزش فوق العاده ای قائل بود و میگفت:" به قول آراگون: "آینده بشریت زنانند." من نیز بنوبه خود مراتب تشکر وسپاس خویش را از جامعه و دانشکده علوم انسانی اعلام می دارم."جایزه جلالآلاحمد
جایزه هوشنگ گلشیری
نسل چهارم
نسل سوم
نسل دوم
نسل اول
معرفی کتاب
فرهنگ مردم
شبهای بخارا


هر نوع تاييد يا تخريب افراد و نهادها در وبلاگها و سايتهاي اينترنتي به نام نویسنده این وبلاگ، كذب محض و غيرقابل استناد است. تادانه هرگز در هيچ وبلاگي پيغام نمیگذارد