چهارشنبه، آذر ۰۴، ۱۳۸۸
به یاد مهدی سحابی
جامعة فرهنگي دانشجويان دانشكده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران عصر روز دو شنبه 2 آذرماه 1388 در مراسمي میزبان گروهي ازدوستداران مهدی سحابی بود. دراین نشست علی دهباشی، بهرام دبیری، علي اصغرحداد، لی لی گلستان، دکترجواد مجابی و دكتر هادي سحابي سخنراني كردند و درخاتمه نیز فیلمی از زندگی او به کارگردانی سهند ساعدی برای علاقه مندان به نمايش درآمد.
جلسه را نخست علی دهباشی با گذري بر زندگی زنده یاد سحابی چنین آغازکرد:
" بنام خداوند جان و خرد. یک باردیگر خدمت خانواده گرامی مهدی سحابی و همچنین ناشرآثار آن زنده یاد جناب علیرضا رمضانی "مدیرنشرمرکز"، علاقمندان به ادبیات، جامعه فرهنگی، دوستان اهل قلم و دانشجویان دانشکده " ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران" تسليت عرض مي كنم. این روزها حجم زیادی مقاله، یادداشت و گفتگو درباره مهدی سحابی منتشرشده است. شاید اگراین مقداردرباره او گفته نمی شد باورِ بودنش به این صورت که ما به یاد او اینجا جمع شده ایم ممکن نبود. هیچکدام ازکسانی که او را دیده بودند این حادثه را تصورنمی کردند. آنچنان با اقتدارگام برمی داشت که گویی ورزشکارحرفه ای است. بیماری خاصی نداشت. ازگرفتاری های رایج این روزگاردراو خبری نبود. نمونه ای ازسلامت وپرکاری و امید. اما چه کنیم که گرگ اجل یکایک ازاین گله می برد! مهدی سحابی یکی ازبرجسته ترین ادامه دهنگان راه ترجمه درنسل خودش بود. او اولین ترجمه اش را در دهه پنجاه با " مرگ وزیرمختار" آغازکرد درست دردورانی که نسل قبل او دراین راه یعنی محمد قاضی، ابوالحسن نجفی، نجف دریا بندری، ابراهیم یونسی ودیگران هنوزکارمی کردند و ظهورسحابی دربطن زندگی ادبی چنین بزرگانی درعرصه ترجمه اتفاق افتاد و خوش درخشید وهمیشه پاس ارزش ها و دستاوردهای نسل قبل خود را داشت. حتی زمانی که دراین اواخر به ترجمه یکی ازکتاب های ترجمه شده توسط نسل قبل همت گماشت. این حق شناسی یا به اصطلاح " فضل تقدم" را همواره رعایت می نمود. نکته دیگر تداوم کاراوست که حداقل دراین دو دهه بی وقفه ادامه داشت است. دوستی ترجمه 4200 صفحه ای او از رمان پروست را کلمه شماری کرده بود و می گفت به حدود چند صدهزارکلمه می رسد! کاری که سحابی ازسال 1369 آغاز ودرسال 1378 به پایان رساند وقریب یک دهه ازعمرش رابرسراین کارگذاشت! مسئله دیگر، وجه روزنامه نگاری اوست. هرچند که با فروتنی خود را " روزنامه نگار" نمی دانست. اما یک کارنامه هشت ساله دراین زمینه در زندگی او وجود دارد. اینکه چرا درعالم روزنامه نگاری دوام نیاورد تصوربنده براین است که این امربه روحیه او مربوط می شود بخصوص که دراین چند ساله اخیرفعالیت مطبوعاتی اش میدان کارآشفته و صحنه زد و خوردها ودرگیری هایی بود که روح حساس او طاقت این همه آشفتگی را نداشت وچه خوب که ادامه هم نداد. بدون تردید امروز حاصل کارش درخشان تراز زمانی است که روزنامه نگارباقی می ماند که بی تردید این امربی ارج ترین است. ترک روزنامه نگاری همراه با گوشه نشینی ازاجتماع وسیاست بود و خودش می گوید:" بعد ازانقلاب و بیرون ازحیطه روزنامه نگاری عملی ترین و ساده ترین کاری که می توانستم بکنم همین ترجمه بود." نیز درسالها بعد می بینیم که به نقاشی روی آورد که دوستان دراین زمینه به تفصیل سخن خواهند گفت و بعد هم درداستان نویسی خودش را محک زد که حتما " پیچک باغ کاغذی اش" را خوانده اید.
کوتاه سخن آنکه مهدی سحابی متولد 1322 در قزوين است و ديپلم رياضي را ازدبيرستان البرز گرفت وبعد به دانشكده " هنرهاي زيبا" رفت وآن را نيمه كاره رها و عازم ايتاليا شد. از سال 1351 تا 1358 در روزنامه " كيهان" به ترجمه، تفسيرسياسي ونقد هنري مي پرداخت. از سال 1358 نيز به ترجمه روي آورد و هرساله نيز نمايشگاهي برگزار كرده است ومي توان او را مترجم آثارنویسندگان بزرگی چون: چارلزدیکنز، ایتال کالوینو، گوستاوفلوبر، اینیاتسیو سیلونه، ژول ورن، دانیل دوفو، آلن فورنیه، سیمون دوبوار، لویی فردیناند سلین، کارلوس فوئنس وسرانجام مارسل پروست دانست."
سخنران بعد از دهباشي بهرام دبیری بود كه چنین گفت:
" ما بیرون ازجهان ایستاده‌ایم و نمی خواهم ازمرگ سحابی سخن بگویم. وقتی مردم در معنای عام درچنبره زندگی روزانه اسیرند، وقتی اجبار دغدغه روزانه باشد دیگرجایی برای آسایش، کنسرت رفتن و موزه دیدن نیست واین یعنی محرومیتی فاجعه بار. اما شگفتا که دراین سرزمین سی سال پیش ازآنکه شعر" سنگ آفتاب" اوکتاویو پازجایزه نوبل بگیرد این شعر را احمدمیرعلایی خواند که جویس، کافکا وهمینگوی را هم خوب می شناخت. نمی خواهم از مرگ سحابی سخن بگویم، بلکه می خواهم بگویم او کسی بود که چشم ما را با پروست باشکوه، مارکز وبورخس به جهان گشود. روشنفکرایرانی دراین وادی سخت کوشید و ملت هم این کوشش را ارج نهاد و دانشجویان ونسل جوان نیز همواره چراغ اندیشه را روشن نگاه خواهند داشت. می خواهم از شوخ طبعی های مهدی سحابی و ازمجسمه های چوبی اش سخن بگویم وشباهت هنرمند با آثارش که من این حس را درجوانی هنگام ملاقات اردشیرمحصص دریافتم. می خواهم ازصلابت مهدی سحابی درکاربگویم امری که باعث شد سرانجام مرگ مهدی را دریابیم. به شما گفتم بگذارید دراین کشت زارگریه کنم."
درادامه دکتر علي اصغرحداد مترجم آثاركافكا و دوست 50 ساله مهدي سحابي نیز چنين گفت:
" با سلام. من هم به نوبه خودم ازبرگزاری این جلسه و جامعه فرهنگی دانشجویان دانشگاه تهران کمال تشکر را دارم. جناب آقای دبیری به عنوان نقاش ومجسمه سازکارهای مهدی سحابی را بهترمی شناسند. آقای دكترمجابی هم ازجنبه های دیگر زندگی او سخن خواهند گفت و من نیز از زوایای دیگر.
برای من آغازسخن چه گفتن باشد و چه نوشتن امر دشواری است. باید کلام را مزه مزه کنم تا همانا ذهن به کاربیافتد و بتوانم حرفی بزنم. ازمهدی سخن گفتن می تواند شوق کلام را در من زنده کند. اما این که اکنون ما درسوگ او نشسته ایم کلام را برایم بسی دشوارمی سازد. می گویند مرگ حق است که این چنین است اما حیف که بنوعی زود هنگام است و مرگ مهدی سحابی ازآن مرگ های زود به هنگام بود. به قول شوپنهاور:" باید خیلی زندگی کرد تا پیر شد و قدر زندگی را فهمید." اما مهدی پیرنشده بود. ذهنی خلاق داشت و همچنان ترجمه می کرد. بازنشسته هم نشده بود مگر یک مترجم و نقاش دردنیا چیزی بیش ازاین می خواهد! اجازه دهید که من به عنوان دوست دوران کودکی و جوانی سحابی خاطراتی را نقل کنم، مهدی تا 12 سالگی پیش ما به اسم " لاری" مشهوربود که منظورم همان خروس لاری است. ما درجامعه ای بزرگ شدیم که دختر و پسر در کودکی باهم درحیاط بازی می کردند و پسرها هم در حکم خروس لاری بودند. مهدی از خروس لاری بودن صفت جنگندگی را به ارث نبرده بود وخلقی مهربان داشت و با همه هم خوب کنارمی آمد حتی در سنین 23-24 سالگی که به نوعی فرصت طلبی تعبیرمی شد. در آن دوران مخالفت با والدین را اسباب نو بودن تلقی می کردیم ولی مهدی با خانواده اش خوب کنارمی آمد ومشکلی نداشت و در حالی که اندیشه هایی نو داشت اما با آنها خوب کنارمی آمد ودرسازگاری کامل با ایشان زندگی می کرد. در رفت و آمدهایمان در خیابان نیزبا همه خوش و بش می کرد و دوستان زیادی داشت که ما مسخره می کردیم و به او می گفتیم: " آخرتو چطورمی توانی با همه خوش و بش کنی؟" مهدی این هارمونی را داشت که با همه گرم بگیرد و بدون کینه جویی با آنها برخورد کند. باید عمرطولانی داشت تا فهمید که زندگی چقدرکوتاه است. اما با وجود این کوتاهی، انسانها خودخواه هستند و می خواهند از خود اثری برجای گذارند. مهدی برای جاودانه شدن بسیارکارها کرد و من به عنوان مترجم می خواهم درباره اثری که جناب دهباشی و آقای دبیری اشاره کردند، سخن بگویم: " درجستجوی زمان از دست رفته". اثری که مهدی ده سال تمام رویش کارکرد و باید اهل قلم باشی تا بدانی کارهر کسی نیست. تداوم روزمره ذهن روشن و نیروی بدنی می طلبد. به گمان من برای شناخت فرهنگ هرکشوری شاخصه های گوناگونی وجود دارد یعنی این که ادبیات جهانی در چه ظرف معینی ریخته شده باشد. مهدی با ترجمه " درجستجوی زمان ازدست رفته" گنجینه ادبیات ایرانی را غنا بخشید و همین یک اثرکافی است تا یاد و خاطره او را زنده نگاه دارد ومن به عنوان یک دوست برایش تداومی بیش ازاین درذهنم تصورمی کنم. درخیالم آینده ای دور را می بینم که شخصی در کتاب خانه ای مجسمه ای از کارهای او را می بیند و با خود می گوید عجب درگذشته چنین آدم هایی وجود داشتند.
درخاتمه به خواندن قطعه شعری برای حفظ یاد و خاطره او بسنده می کنم:
باد ما را خواهد برد.
درآن دورها صبحی زود
شبنمی ازبرگ گلی خواهدمان شست.
و دو روزی پس ازآن شاعری شوریده
درسایه بیدی لب جویی زیرلب خواهد گفت:
آنکه این جا گذرعمرتماشا می کرد
به کجا رفت؟ چه شد؟"
و آن گاه لی لی گلستان رشته سخن را بدست گرفت:
" من هم متشکرم که تشریف آوردید تا یادی از مهدی سحابی شود ولی خودم فکرنمی‌کردم که روزی درجایگاهی بنشینم که بخواهم از مهدی که کنون درمیان ما نیست صحبت کنم ودوست داشتم در حضورش مطالبی را بگویم. مهدی روشنفکرواقعی بود. روشنفکر واقعی کسی است که جامعه اش را متحول می کند و از دانسته هایش به دیگران می بخشد و راه را برای تحول دیگران بازمی کند. مهدی برنامه ریزی کرده بود تا گوشه ای از این وظیفه متحول شدن جامعه را بر عهده گیرد که موفق هم شد. روش او این بود که سرش را پائین بگیرد و کاری به کاردیگران نداشته باشد و کارخودش را بکند. درانتخاب کتاب درزمینه ترجمه آدم بسیار خوش سلیقه ای بود و با برنامه جلو می رفت و نویسندگان ناشناسی همچون سیلونه را به ما شناساند. درهمه دنیا رسم براین است که هرازچند گاهی کتب کلاسیک دوباره ترجمه و به زبان زنده روزشود. مهدی هم این کار را کرد و کتاب های مهمی را دوباره ترجمه کرد: " سرخ و سیاه"، " مادام بوواری"، تربیت احساسات" و آثاردیگر که به نظرم لازم بود دوباره ترجمه شوند حال دراین میان ترجمه " درجستجوی زمان ازدست رفته" به کنار. سحابی با ترجمه این اثر کارعظیمی کرد. هیچ کدام ازمترجمین جرائت ترجمه آن را نداشتند چون قطور بود و مشکل ولی ده سال ترجمه آن به طول انجامید و همت آن هم فقط در مهدی بود. او ظرایف این کتاب را به خوبی می شناخت و از پس ترجمه جملات طولانی پروست با آوردن فعل بر سر جمله به خوبی برآمد. سحابی یکی ازشریف ترین آدم هایی بود که من می شناختم همیشه در مراسم سوگواری رسم براین است که از خصایص خوب کسی بگویند اما مهدی به معنای واقعی دوست بود و می شد رویش حساب کرد. آدم بسیار رک و جدی بود و حتی طنز را هم بصورت جدی می گفت. خاطرم هست که در مراسم رونمایی کتابم گفت:" لی لی کارگراست." راست می گفت خودش هم ازاین جنس بود. ازساعت 6 صبح تا ظهربه کارترجمه می رسید و بعد هم نجاری می کرد و مرغ هایش را می ساخت و می گفت با ساختن این ها خستگی ازتنم درمنی رود. مرغ هایش بسیار زیبا بودند و پرطرفدار. جنبه روزنامه نگاری مهدی سحاب همواره کمترمورد توجه قرار گرفته است. اما همه بی تاب بودند تا مقالاتش در " پیام امروز" را بخوانند. درمقالاتش معضلات را خیلی ظریف می دید وبسیارزیبا می نوشت هرچند که طنزتلخی درآن ها وجود داشت. برایم پشت اولین چاپ رمان " درجستجوی زمان از دست رفته" نوشت:" برای من و تو زمان نمی گذرد." و من می خواهم به اوبگویم: اشتباه می کنی، زمان برای من و تو نیزخواهد گذشت و دیگر هیچ فرصتی برای جستجوی این زمان نخواهیم داشت."
سپس دکتر جواد مجابی درباب اهمیت هنرترجمه مهدی سحابی چنین گفت:
"با سلام و احترام به خانم ها و آقایان. پیش ازشروع مطلب اشاره کوتاهی دارم به نقش ترجمه درگسترش مدرنیته. نوسازی اگر چه سابقه طولانی اززمان پهلوی دارد اما فکرنو و نو ذهنی دیگرهنگام آغازگردید. مترجمان نیز درانتقال ذهنیت به جامعه با انتخاب های دقیقی ازتاریخ مدرنیته و مسائل ان و آنچه که مورد نیازجامعه بود نقش موثری ایفاء کردند. ترجمه چه درزمینه پژوهشی و چه درزمینه آفرینش کمک موثری به ما می کند و ما همواره مدیون مترجمین هستیم خاص آن دسته که آثاری را بطورگزینشی مورد توجه قرار دادند. مثلا مترجمی چون مهدی سحابی این امر را آگاهانه و هوشمندانه به عهده داشت و در انتقال ذهنیتی نو به فرهنگ ایران موثربود. پروست در 18 نوامبر 1922 به خاک سپرده شد ومهدی سحابی هم دقیقا در 18 نوامبر 2009 خاک گردید و عجیب است که مترجمی که عاشق پروست بود در همان روز ازدنیا رفت ومرگش چه اندوه بزرگی است. معمولا پس از مرگ هرکسی خصوصا هنرمندان با تعارف ازآنها صحبت می کنند و می توان گفت احساسات برانگیخته مهم هستند اما ما هرچه درمورد مهدی سحابی غلو کنیم باز هم کم کاری کردیم. زیرا که او خدمت بزرگی به فرهنگ ایران کرد. زندگی پاک و دموکراتی داشت و آوردن صفاتی خوب درباره او از مقوله تعارف نیست. ما اینجا برای ستایش ازیک دوست ازدست رفته جمع شده ایم و سعی دارم نمونه های کوچکی اززندگی مهدی سحابی را مطرح کنم. ظاهرا " همه می میرند" اثر سیمون دوبوار با ترجمه مهدی سحابی درتیراژ 11 هزار درسال 62 به چاپ رسید این امرنشان می دهد که قلم او برای مردم آشنا است و می تواند مخاطبینش را داشته باشد. شک نیست که همه می میرند اما همه نمی توانند همچون یک انسان متفکر، پویا و جویا خوب زندگی کنند. این که کسی بتواند زندگی اش را نجیبانه و شریف و با شعور ادامه دهد امر دشواری است و مردم هم برایش خواهان عمری طولانی اند. مهدی هنر خوب زندگی کردن را می دانست پرکار و با نظم بود و کارهایش را با دقت و بقول شاملو " با سماجت الماس" انجام می داد واین میزان دقت او ستودنی بود. نه این که فکرمی کرد عمرش کوتاه است بلکه به خاطر نیازی که جامعه به گسترش درزمینه فرهنگ داشت. روزها و هفته ها خود را درخانه حبس می کرد وارتباطات کمی داشت مگربا برخی ازدوستان و وقتی در جایی حضورمی یافت پرازنشاط و شور و هیجان و صمیمیت عجیبی داشت. روزی فردی به من گفت :" تو قبلا همکلاسی سحابی بودی؟" و من گفتم: همه ما همکلاسی او بودیم. او با حفظ تفاوت هایمان به مشترکاتمان اهمیت بسزایی می داد و همیشه طرح نظرد می کرد نه اثبات نظر برخلاف عقیده آن دسته از افرادی که می گویند همیشه حق با ما است! همگان روزی می میرند اما زیبا مردن مهم است. کسانی که در خدمت هنرند هیچگاه نمی میرند چون خود را دربطن آثار هنریشان پنهان می کنند و این پنهان شدن آشکارترین وجه آدمی است که او را از زمان دور می کند. وقتی آقای سحابی از ماشین های اسقاطی که درپونک دیده بود صحبت می کرد ازاو پرسیدم: آیا تو به انهدام و زوال و درهم شکستگی فکرمی کنی؟ می گفت: نه. در حالی که اتین آثار را تداعی گر مسائل حاد جریان زندگی روزمره می دانست و می گفت:" نه. من حس می کنم معماری این ماشین های قراضه حاوی نوعی زیبایی است؛ نوعی معماری جدید که تناسبات تازه ای را مطرح می کند." سحابی در چیزی که بی هدف است زیبایی و ارزش را می بیند. مثال همین زیبایی شناسی در مجسمه هایش هم به چشم می خورد.
سحابی با تراشیدن اندام پرندگان از تکه ای چوب معماری جدیدی را مطرح می کند همان گونه که عطار نیشابوری حکایت مرغان را که تداعی گر وحدت پرواز است را مطرح می کند. پرنده های سحابی هم بسوی زیبایی و آزادی درپروازند. این که آدم بتواند از تکه ای چوب پرنده یا انسان را بسازند به گمانم در خدمت زیبایی بودن است. زیبایی که در امتداد زمان مطرح می شود. غلبه هنر و زیبایی بر زمان. موضوع در این جا جاودانگی نیست موضوع حضور ما درذهن مردم است ومن فکر می کنم با حجم کتبی که سحابی ترجمه کرده و کارهای تجسمی اش که برای همگان آشنا است می تواند سالهای سال دراذهان مردم باقی بماند. مترجمین ما دراین سی سال اخیرکارهای جالبی کردند آنها به حوزه ای پا می گذارند که بخاطر برخی محدودیت ها ما یا نمی توانستیم و یا قادرنبودیم قدم بگذاریم و حتی مثل پروست و سلین و کالوینو باشیم. این خلاء درادبیا ت پررنگ بود اما درشعروجود نداشت. اما درزمینه داستان کوتاه چون هنوزدرآغاز راهیم خلاء فراوانی وجود دارد. مترجمین ما با درک این حوزه ها و خلاء ها به ترجمه آثارمهمی همت گماشتند و به گمانم آنچه که ما شاهد آن درشکوفایی نسل جوانیم حاصل این افکارپخته و دقیق شده است که به نو ذهنی نسل بعدی می انجامد. ترجمینی همچون میرعلایی، خانم گلستان، حداد و سحابی به این ضرورت خلاء اندیشه ی برده و سعی داشتند ملزومات انسانها را برآورده سازند و ما مدیون مترجمین خوش فکرمان هستیم را که اگرانها نبودند در حوزه ادبیات نیازهای ما براورده نمی شد. سحابی در " مرگ قسطی" اثرسلین تجربه زبانی را نشان داد. ترجمه این اثر دشواربود و به قول خودش زبان عامیانه ای داشت وسحابی سعی داشت این زبان را رام کند و می خواست به روانی نثرسلین نزدیک شود و با این اثر مخاطبان بتوانند آزادی خیال را تجربه کنند. راوی از مرزهای ممنوع و قدغن می گذرد و تابو ها را می شکند. هنرمند ایرانی در یک محدوده ای ازآثار خودش را مطرح می کند که جوابگوی نیازهای آزاد اندیشان دوران خودش نیست. کتابی مثل اثرسلین تمامی آنچه را که می خواستیم و می توانیم بگوئیم ، مرزهای جعلی، قراردادهای مضحک، دیوارهای سانسور و خود سانسوری را ازبین می برد. وقتی کارهای کالوینو وسلین را می خوانیم متوجه می شویم که آنها با شکستن مرزهای قلابی حرف هایشان را می زدند و آنچه که مهم است عبورازاین مرزها است و آن زمان که مترجمین بتوانند فرارفتن را به مخاطبان بیاموزند هنرشان ارزشمند می شود و این آرزوی مولانا بود:
مَکش عنان سخن را به کودنی ملولان
تو ساکنان مَلک بین به وقت حرف گذاری.
آنچه که مولوی می خواست به مدد کسانی چون هدایت، ساعدی و گلشیری بدست آمد هرچند که کافی نیست و نمی تواند نیازگوی جامعه باشد. اما امروزه خوشبختانه این امرازطریق ترجمه پوشش داده می شود. همه می میرند و فانی هستیم اما کسانی که به بدنه فرهنگ متصل می شوند فنا ناپذیرند و این بدنه همان هزار سال شعر و نثر ماست و برخی قادر به دیدن آن نیستند. این بدنه فرهنگی چنان تشخصی دارد که هر آدم معتبری باید به آن متصل شود که اتصال ما بیشترازطریق زبان است مثل نقاشی که با هنرمینیاتور می آمیزد. من تصورمی کنم که سحابی با دقت فراوان روی نثرفارسی و نثر پاکیزه خودش کارکرده است و درآخر کلامم را با شعری از مرحوم دهخدا که در مراسم خاکسپاری دوست نازنینم خواندم به پایان می برم:
ای مرغ سحر! چو این شب تار
بگذاشت زسرسیاه کاری،
وزنفحه روح بخش اسحار
رفت ازسر خفتگان خماری،
بگشود گره ز زلف زر تار
محبوبه نیلگون عماری
یزدان به کمال شد پدیدار
واهریمن زشت خو حصاری
یاد آر زشمع مرده یاد آر.
" شمع مرده" تمثیلی است ازهنرمند که برایش پایانی نیست. او کسی است که همواره راه را برای ما وآیندگان روشن می کند."
درپایان دكترهادی سحابی برادرمرحوم سحابی چنین ایراد کرد:
" با اجازه اساتید و دانشجویان دانشکده ادبیات. من اهل قلم نیستم. مهدی مفهوم امانت داری و داشتن وجدان کاری همراه با پشتکار و سماجت را از پدرم آموخت. پدرم پس از مرگ پدرش دکان عطاری را که داشت رها و درجاده به رانندگی می پرداخت و به نظرم که این کارمستلزم شهامت بود. مهدی از پدرم شعر، خوشنویسی و بذله گویی را آموخت و مادرم هم به او انسان دوستی را یاد داد. مهدی عاشق گل و گیاه و فراتر ازآن انسانها بود به پرندگان و بالا رفتن آنان عشق می ورزید و اکثرآثارتجسمی اش ستایشی است ازپرواز و معتقد بود که زیبایی را فقط انسان بوجود می آورد وتنها انسان بی ارزش ترین چیزها را به آثاری ناب بدل می کند. قانع بود و به اندک بسنده می کرد و برای زنان نیز ارزش فوق العاده ای قائل بود و میگفت:" به قول آراگون: "آینده بشریت زنانند." من نیز بنوبه خود مراتب تشکر وسپاس خویش را از جامعه و دانشکده علوم انسانی اعلام می دارم."
درخاتمه نیز فیلمی به کارگردانی سپند ساعدی پیرامون گوشه هایی اززندگی مرحوم سحابی به نمایش درآمد.
ازجمله شخصيت هاي اين نشست: ترانه يلدا. محمود حدادي. حامد فولادوند. فرزانه قوجلو. گلبرگ برزين. محمد افتخاري. فرزانه طاهري. ژاله آموزگار. محمد حسين محمدي. سودابه فضايلي. احمد محيط طباطبايي. محمود گلاب دره اي. رضا جعفري. مجيد يوسفي. عليرضا رمضاني. سيد حسن مختاباد وجمعي از دانشجويان رشته مترجمي دانشگاه هاي مختلف.
tadaneh AT gmail DOT com