شنبه، شهریور ۱۷، ۱۳۸۶
شب "شوارتسنباخ" برگزار شد
پنجاه و ششمين شب از شب هاي مجله بخارا به « آنه ماري شوارتسنباخ » ، نويسنده ، محقق و عكاس سوئيسي اختصاص داشت كه عصر چهارشنبه 14 مرداد ماه در خانه هنرمندان ايران برگزار شد .
به گزارش روابط عمومي مجله بخارا، علي دهباشي در ابتداي اين مراسم ضمن عرض خيرمقدم به حاضرين و به ويژه دكتر آلكسيس شوارتسنباخ ، فيليپ ولتي ، سفير كشور سوئيس در ايران و خانم آنتونيا برتشينگر و اولمان و نيز ديگر سخنرانان شب « شوارتسنباخ » چنين گفت : مجله بخارا در ادامه شب هايي كه براي نويسندگان و شاعران ايراني همچون جمالزداه ، ملك الشعراي بهار و مولانا برگزار كرد. شب هايي را نيز به معرفي چهره هاي شناخته شده ادبيات غرب همچون اومبرتو اكو ، اورهان پاموك ، ژاك پره ور ، پتر هانتكه و دهها شخصيت ادبي ديگر برگزار كرد.
در كنار اين برنامه ها « شب ادبيات سوئيس » را با حضور سخنران نويسنده سوئيسي همچون مارتين زينگ و روت شوايكرت و شب ديگري را براي يكي ديگر از نويسندگان سوئيسي « ماكس فريش » برگزار كرديم و امشب را به معرفي و بررسي آثار آنه ماري شوارتسنباخ اختصاص داده ايم .
آنه ماري شوارتسنباخ بيست و سوم ماه مه 1908 در زوريخ به دنيا آمد. پدرش آلفرد بزرگ ترين توليد كننده ي ابريشم در آن زمان بود و مادرش رنه دختر اولريش ويله ، ژنرال سوئيسي در جنگ جهاني اول . از اين رو سال هاي كودكي آنه ماري در محيطي نظامي و فرهنگي سپري شد. ابتدا او را به مدرسه نفرستادند ، بلكه در خانه معلم سرخانه به او درس مي داد و در اين بين آموزش پيانو و سواركاري نيز امري بديهي و مورد علاقه ي فرزند سوم خانواده بود.
شوارتسنباخ در نه سالگي براي نخستين بار لذت داستان نويسي را تجربه كرد . او در خاطراتش مي نويسد « در كودكي هر آن چه مي ديدم ، انجام مي دادم ، تجربه و حس مي كردم ، بي درنگ روي كاغذ مي آوردم. نه ساله بودم كه در دفتري خط كشي شده نخستين داستانم را نوشتم . مي دانستم بزرگ تر ها به كودكان نه ساله چندان توجه نمي كنند ، به همين دليل هم قهرمان داستانم يازده ساله بود . »
آنه ماري از 1927 در رشته هاي تاريخ ، فلسفه ، روان شناسي و ادبيات آلماني تحصيل كرد . اولين سفر او به آمريكا در سال 1928 بود و پس از آن نيز يك سال در پاريس تحصيل كرد . همزمان با نگارش مقاله براي نشريات مختلف نام او نيز مطرح مي شد . با فرزندان توماس مان ، نويسنده ي مشهور آلماني ، يعني اريكا و كلاوس مان ، در سال 1930 آشنا شد و اين دوستي سال ها ادامه يافت. بهار 1931 تحصيل تاريخ را با درجه ي دكتري در دانشگاه زوريخ به پايان رساند . در همان زمان نيز اولين داستان خود را با عنوان « دوستان برنهارد » منتشر كرد.
از پاييز 1931 تا بهار 1933 شوارتسنباخ در برلين از راه نويسندگي گذران زندگي مي كرد . اما با دستيابي هيتلر به قدرت در سال 1933 او نيز چون دوستانش اريكا و كلاوس مان مجبور به ترك آلمان شد. در همين زمان دو اثر با نام هاي « آغاز پاييز» و « فرار به بالا » را منتشر كرد.
او در همه ي اين سال ها پيوسته در انديشه ي سفر به شرق بود. در سال 1932 تصميم داشت با ماشين و همراه اريكا و كلاوس مان به ايران سفر كند ، اما خودكشي دوست صميمي آنان ريكي هالگارتن كه مي خواست در سفر همراه آنان باشد ، باعث شد تا اين سفر انجام نشود.
در بهار 1933 تصميم گرفت با كلاوس مان و كلود بوره در زوريخ نشريه اي براي تبعيدشدگان از آلمان منتشر كند ، اما به دلايل سياسي اين نشريه با نام زاملونگ در آمستردام چاپ شد و مقاله هاي شوارتسنباخ عليه حكومت هيتلر در آن منتشر گرديد . پس از سفري به اسپانيا در پاييز 1933 شوارتسنباخ به خاور نزديك و ايران سفر كرد و در سال بعد نيز همين سفر تكرار شد . هر دو اين سفرها سرآغاز همكاري شوارتسنباخ با نشريه هاي مهم آلماني زبان سوئيس بود. به اين ترتيب آنه ماري نخستين روزنامه نگار و عكاس سوئيسي بود كه به ايران و افغانستان سفر كرد.
تابستان 1934 به سوئيس بازگشت و خانه اي در انگادين اجاره كرد. اين خانه سرپناهي امن براي او و دوستانش بود. اندكي بعد با كلاوس مان راهي سفري براي شركت در كنگره ي نويسندگان شوروي در مسكو شد و پس از پايان اين كنگره به ايران آمد و در كاوش هاي باستان شناسي ري شركت كرد.
هنگام اقامت در ايران با كلود كلار ، ديپلمات فرانسوي ازدواج كرد و به اين ترتيب گذرنامه اي سياسي و فرانسوي هم به دست آورد كه سفرهاي بعدي او را آسان تر ساخت . طي اقامت در تهران و دره ي لار بخشي از « يادداشت هاي غير شخصي » را نگاشت كه اساس همين كتاب مرگ در ايران است . اما ازدواج ناموفق و بيماري شوارتسنباخ را مجبور كرد به سوئيس بازگردد و دوره اي درماني را بگذراند.
آنه ماري اواخر 1936 با باربارا هاميلتن رايت آشنا شد و به آمريكا سفر كرد. در اين سفر مقاله هاي سياسي و گزارش هاي خبري درباره ي وضعيت ايالت هاي جنوبي آمريكا نوشت.
در فوريه 1938 شوراتسنباخ دوباره به سوئيس بازگشت و اواخر تابستان با الا مايارت در زوريخ آشنا شد و تصميم گرفت تا همراه او به افغانستان سفر كند. پدرش براي او ماشين فوردي خريده بود و همين ماشين بهترين وسيله ي سفر بود. سرانجام در ششم ژوييه 1939 با مايارت حركت كرد . هدف از اين سفر براي شوارتسنباخ باز هم گريز از شرايط اجتماعي ، پوچي و آزموني براي سنجش قدرت او بود.
با گذر از استانبول و آنگارا ، تبريز ، تهران ، مازندران و مشهد سرانجام مسافران به هرات رسيدند و در ماه اوت به مزار شريف و كابل سفر كردند . در كابل خبر آغاز جنگ جهاني دوم را شنيدند و شوك ناشي از اين خبر چنان بد كه شوارتسنباح مدتي بيمار و به همين دليل از مايارت جدا شد . مدتي هم با هيأت باستان شناسي فرانسه در افغانستان همكاري و در نهايت همراه ژاك مونه به پيشاور ، لاهور و دهلي نو سفر كرد. هفتم ژانويه شوارتسنباخ در بمبئي سوار بر كشتي شد و دوباره به سوئيس بازگشت .
شوارتسنباخ بعدها چندين برنامه بري سفر به آلاسكا و فنلاند در نظر مي گيرد اما به آمريكا سفر مي كند و مقاله اي درباب رابطه ي پنهان سوئيس با كشورهاي فاشيست اروپا مي نويسد . در همين زمان در كلينيك روان پزشكي بستري مي شود و در نهايت او را مجبور مي كنند آمريكا را ترك گويد .
در سال 1940 شوارتسنباخ براي تهيه گزارش به كنگو مي رود ، اما به اتهام جاسوسي او را از كنگو اخراج مي كنند و او به مراكش سفر مي كند و براي آخرين بار با همسرش ديدار مي كند. در نهايت به سوئيس بازمي گردد و در پانزدهم نوامبر 1942 بر اثر تصادفي شديد با دوچرخه مي ميرد.
بي شك با شرح زندگي آنه ماري شوارتسنباخ اندكي از شرايط خاص فكري و روحي او مشخص مي شود ، ما به راستي چرا مردماني همچون او از اروپا و غرب به اين شرق اسرارآميز آمدند و شايد هنوز هم مي آيند.؟
پاسخ اين پرسش را رودلف گلپكه ، ايران شناس بزرگ سوئسي و مترجم بسياري از اثار ادبي معاصر ايران در مقاله اي مي دهد. او مي نويسد « اين رنج سفر اروپايياني چون شوارتسنباخ ، آرتور رمبو و لاورنس تنها عشق و علاقه به مقصد سفر نيست ، بلكه نفس سفر و در راه بودن چون تلاش براي يافتن وطني ديگر و ميهني جاودانه براي آنان جذاب است . »
مدير مجله بخارا در ادامه افزود « ما همچنين اقدام به ترجمه آثار ماري شوارتسبناخ و دوستان همسفرش كرديم.
كتاب « مرگ در ايران » را دكتر سعيد فيروز آبادي از متن آلماني ترجمه كردند كه آماده انتشار است . در اين كتاب فوق العاده خواندني ، خاطرات سفر شوارتسنباخ به ايران را مي خوانيم . درباره اهميت اين كتاب دكتر شوارتسنباخ بيشتر خواهند گفت و من كوتاه مي كنم.
كتاب دوم اثر ديگري است از ماري شوارتسنباخ بنام « همه ي راه ها باز است » كه حاصل مشاهدات شوارتسنباخ در سفر به افغانستان و ايران در سال هاي 1939 و 1940 است كه تصاويري فراموش نشدني از اين سفر ارائه مي كند كه در ادامه بخش هايي از اين كتاب را خواهيد شنيد . اين كتاب را خانم مهشيد ميرمعزي از متن آلماني ترجمه كرده اند.
كتاب بعدي « راه و رسم دنيا » نام دارد كه گزارش سفري است كه نيكولاس بوويه درسال 1905 آن را آغاز كرد. او در اين سفر به همراه دوستش كه نقاش بود از يوگسلاوي تا افغانستان را پيمود . در اين كتاب شرح آشنايي هاي بوويه با مردم اين مناطق و روحيات آنها آورده شده است .
براي خوانندگان ايراني به خصوص قسمت اقامت بوويه در محله ارامنه تبريز و آشنايي با كردها و بعد در تهران آشنايي با طرفداران دكتر مصدق و صادق هدايت فضاي سال هاي 1330 را بسيار جذاب و نوستالژيك وصف مي كند. اين كتاب را خانم ناهيد طباطبائي از متن فرانسه به فارسي برگردانده اند .
كتاب بعدي « راه ظالمانه » نام دارد كه داستان سومين سفر الا مايارت با آنه ماري شوارتسنباخ به ايران است . آنها در اين سفر با گذر از ايتاليا ، يوگسلاوي و تركيه به ايران مي رسند و سپس از آنجا عازم هرات و باميان و كابل مي شوند. سفر آنها با تجاوز آلمان به كشورهاي بالكان همراه است و جهان در آستانه جنگ جهاني ديگري قرار گرفته . آنجه به اين سفرنامه جذابيت مي بخشد تنها گزارشي است ساده از اين سرزمين ها نيست . بلكه شرايط اجتماعي و اقتصادي و فرهنگي آنها را به همراه احساسات ، عواطف و انديشه هاي نويسنده و دوستش است كه به تصوير كشيده شده است . اين كتاب را خانم فرزانه قوجله ترجمه كرده اند. »
پس از اين سخنراني فيلمي مستند از زندگي شوارتسنباخ به نمايش درآمد و سپس فيليپ ولتي ، سفير سوئيس در ايران از آنه ماري شوارتسنباخ سخن گفت كه سعيد فيروزآبادي سخنان او را به فارسي ترجمه كرد.
« صمیمانه حضور شما را خیر مقدم می گویم و از علاقۀ شما به نویسندۀ سوئیسی آنه ماری شوارتسنباخ و سخنرانی امروز آقای دکتر آلکسیس شوارتسنباخ سپاسگزارم.
اجازه بدهید تا در آغاز صحبتم از علی دهباشی نيز تشکر کنم.
شما به احتمال زیاد حدس زده اید که سخنران مهمان ما تصادفی نامش با نویسنده ای که امشب این مراسم به افتخار او برگزار شده است و تصمیم داریم آثار ادبی او را بررسی کنیم، یکسان نیست. من تایید می کنم که آقای آلکسیس شوارتسنباخ، همان گونه که از نام او پیداست، در واقع با آنه ماری شوارتسنباخ رابطۀ خانوادگی دارد. در واقع نوۀ برادر خانم شوارتسنباخ است.
اما ما او را به این دلیل به این جا دعوت نکرده ایم. آلکسیس شوارتسنباخ تاریخ پژوه و به واقع نویسنده است. او نوشته هایی را منتشر کرده است و آثاری را هم در دست انتشار دارد. دلیل اینکه بسیاری از موضوع آثار ایشان مربوط به خانواده شان می شود، آن است که خانوادۀ شوارتسنباخ بسیار سرشناس است و آثار بسیار ادبی را نگاشته است.
افزون بر این، در آثار آلکسیس شوارتسنباخ تنها موضوع خانوادۀ او نیست، بلکه نوشته هایش نشانگر تلاش و دقت در کار تاریخ پژوهی حرفه ای و استعدادش در نویسندگی است. هر دو این توانایی ها یادآور خاطرۀ زن جوانی است که بیش از هفتاد سال پیش در ایران اقامت کرده است.
آنه ماری شوارتسنباخ هنگام اقامت های متعدد و طولانی خود در ایران، مطالعات زیادی در بارۀ این کشور انجام داده است. آقای آلکسیس شوراتسنباخ برای ما توضیح خواهند داد که موضوع ایران تا چه حد به درک آثار و زندگی آنه ماری شوارتسنباخ یاری خواهد رساند. آقایان و خانم های محترم، شما نیز خود در خواهید یافت که برعکس، آثار آنه ماری شوارتسنباخ تا چه حد به درک سرزمین شما، ایران، یاری خواهد کرد.
برای درک بهتر این مساله تصمیم گرفته ایم که دو رمان آنه ماری شوارتسنباخ را به زبان فارسی منتشر کنیم. این موقعیت سبب خواهد شد که شما به این آثار توجه بیشتری کنید.
بی درنگ پس از انتشار این آثار، با بسیاری از همکاران مشتاق این موفقیت را جشن خواهیم گرفت. ما در مقام سفارت کشوری خارجی در ایران سعی می کنیم که در قلمرو فرهنگی فعال و حاضر باشیم. با اجرای پروژه شوارتسنباخ یکی از برنامه های مهم ما در دورۀ اقامت من در این سرزمین محقق خواهد شد.
این برنامۀ فرهنگی را گام به گام به پیش برده ایم. در اردیبهشت سال گذشته در همین ساختمان شاهد افتتاح نمایشگاه عکس های شوارتسنباخ بودیم. منظورم عکس هایی است که آنه ماری شوارتسنباخ عکاس خبری، مشاهده گر و شاعر در دهه سی میلادی در ایران انداخته بود. راهنما ی این نمایشگاه که در آن عکس های شوارتسنباخ به چاپ رسیده بود، خودش موفقیت بزرگی بود، زیرا پس از یک ساعت هزار نسخه از آن پخش شد.

این موفقیت در اصفهان نیز تکرار شد.
با این نمایشگاه ها قصد داشتیم که همگان را با آنه ماری شوارتسنباخ از دیدگاه عکاسی آشنا کنیم.
با برگزاری مراسم امروز علی دهباشی به ما فرصت می دهد که با شوارتسنباخ نویسنده آشنا شویم و در نهایت شما بتوانید آثار این نویسندۀ مهم ادبیات آلمانی زبان سوئیس را به فارسی بخوانید.
از همه کسانی که در اجرای این برنامه به ما کمک کردند و هم چنین از علاقۀ شما، آقایان و خانم های محترم، سپاسگزارم. با وجود شماست که این مراسم موفقیتی برای ما به ارمغان خواهد آورد. »
پس از آن بيتا رهاوي بخشي از رمان « همه راه ها باز است » ترجمه مهشيد ميرمعزي را براي حاضرين خواند و به دنبال آن بخشي نيز از رمان « مرگ در ايران » توسط مترجم آن ، دكتر سعيد فيروزآبادي قرائت شد .
پس از آن دكتر آلكسيس شوارتسنباخ در سخناني جامع زندگي و سفرهاي آنه ماري شوارتسنباخ را حكايت كرد كه مهشيد ميرمعزي آن را براي حاضرين به فارسي برگرداند.
« ابتدا میل دارم صمیمانه از مجلۀ بخارا و خانۀ هنرمندان ایران برای برگزاری این شب تشكر كنم. به‌علاوه از جناب سفیر، آقای فیلیپ ولتی و همكاران او، به‌خصوص خانم آنتونیا برتشینگر و خانم زابینه اولمان هم برای حمایت بی‌دریغشان در رابطه با برنامه‌ریزی و عملی ساختن سفر دوم من به ایران سپاسگزاری می‌كنم. من در سال 1999 برای اولین مرتبه با كتاب‌های عمۀ پدرم، آنه‌ماری شوارتسنباخ، به ایران آمدم. می‌خواستم حتماً آن مكان‌هایی را كه او تشریح‌شان كرده بود، به چشم خود ببینم. آن‌زمان حتی فكرش را هم نمی‌كردم كه هشت سال بعد به ایران بازمی‌گردم تا در بارۀ آنه‌ماری شوارتسنباخ سخنرانی كنم.
در سال 1987 كه كتاب‌های آنه‌ماری شوارتسنباخ در سوئیس تجدید چاپ شد، من پانزده سال داشتم. كشف مجدد این نویسنده كه از زمان مرگش در سال 1942 و در سن 34 سالگی تقریباً به دست فراموشی سپرده شده بود، در آن‌زمان موجب ایجاد هیجان شدیدی شد. اما حتی افرادی كه آنه‌ماری شوارتسنباخ را بسیار تحسین می‌كردند، در آن مقطع زمانی هرگز تصورش را هم نمی‌كردند كه روزی كتاب‌های او به فارسی هم ترجمه شود. از اینكه حالا یعنی 20 سال بعد، این كار انجام شده است، بسیار خوشحال هستم و میل دارم از كسانی كه در عملی شدن این امر یاری‌رسان بوده‌اند، به‌خصوص آقای علی دهباشی و انتشارات شهاب، آقای سعید فیروزآبادی و خانم مهشید میرمعزی صمیمانه تشكر كنم.
امشب میل دارم كمی دقیق‌تر در مورد جریان نوشته شدن كتاب مرگ در ایران صحبت كنم كه شخصاً آن را بهترین كتاب عمۀ پدرم می‌دانم و به همین دلیل هم از ترجمۀ آن بسیار شاد شده‌ام.
اجازه دهید ابتدا نكته‌ای را متذكر شوم. در مورد تمام آثار ادبی آنه‌ماری شوارتسنباخ، باید دائم تأكید كرد كه داشتن دیدی مبنی بر مطالعۀ یك خودزندگی‌نامه در مورد متون او عادلانه نیست. زیرا گرچه برای مثال در مرگ در ایران، تطابقی چشم‌گیر بین زندگی واقعی نویسنده و سرنوشت شخصیت اصلی داستان او وجود دارد، آنه‌ماری شوارتسنباخ هرگز قصد شرح زندگی‌اش را در آثار ادبی خود نداشته است. نویسنده بیشتر این موضوع را هدف و وظیفۀ زندگی خود می‌دانسته است كه هنر را در شكل ادبیات خلق كند. برای آن زن كه بسیار به موسیقی علاقه داشته و مدت درازی بین یافتن موفقیت شغلی خود به‌عنوان یك پیانسیت و یك نویسنده در تردید بوده، نوشتن ارتباط زیادی با موسیقی داشته است. در سن هفده سالگی برای یكی از نزدیكان خود نوشت، چیزی كه موجب شادی او می‌شود، «نوع، طنین و زیبایی كلمه است. من تقریباً هرگز به خاطر علاقه به یك موضوع ننوشته‌ام، بلكه اساس نوشتنم، فقط فكری بوده كه زمانی به ذهنم رسیده و همان فكر هم ابزار و اجازۀ نوشتن را به من می‌دهد. محتوی خودبه‌خود به‌وجود می‌آید، اما برای نوشتن، شكل دادن و آرام و هم‌زمان به‌سان موسیقی نواختن، نوشتن، احساس خوشبختی بی‌اندازه‌ای به من می‌دهد.»
هنگامی‌كه آنه‌ماری شوارتسنباخ در ماه مارس 1936 كار نگارش مرگ در ایران را به‌پایان رساند، سه مرتبه به سرزمینی كه داستان كتاب در آن می‌گذرد، سفر كرده بود. هر سه بار، به دلایل متفاوت به این سفرها رفته بود. اولین كتاب او در چهارچوب اولین سفر به شرق قرار داشت كه آنه‌ماری شوارتسنباخ در اكتبر 1933 آغازش كرده بود. این سفر به شدت تحت‌تأثیر كار تازۀ او به‌عنوان سفرنامه‌نویس و عكاس خبری قرار داشت. او قبلاً به‌عنوان نویسندۀ آزاد در برلین كار و زندگی می‌كرد، اما از آنجا كه به شدت با فاشیسم مخالف بود، پس از به قدرت رسیدن هیتلر در اوائل سال 1933 این شهر را ترك كرد. این دختر 25 ساله با قراردادهایی با ناشران سوئیسی برای نوشتن پاورقی، گزارش‌های مصور و یك سفرنامه در جیب، از راه زمینی از سوئیس حركت كرد و بعد از عبور از تركیه، سوریه، لبنان، فلسطین و عراق به ایران رسید. در آوریل 1943 از بندر پهلوی (بندر انزلی امروز) در ساحل دریای مازندران، با كشتی به باكوی روسیه رفت و از آنجا با قطار به سوئیس بازگشت. او در اوت 1934 مجدداً راهی سفر شد. این‌بار با قطار از طریق وین به مسكو و بعد از طریق قفقاز به ایران رفت. طی ماه‌های آتی در آنجا با یك گروه آمریكایی حفاری و كاوش در ری، در نزدیكی تهران كار كرد. در نامه‌ای به برادرش هانس كه پدربزرگ من بود، با غرور گزارش داد كه هر روز ساعت پنج از خواب بیدار می‌شود و با این احوال زندگی روزمرۀ او در محل حفاری بسیار كسالت‌بار است: «انتخاب، بین تكه‌های باقی مانده از دوران اسلام تا زبان فارسی و بازگشت مجدد به تكه‌ها است. به‌علاوه آدم صبح‌های زود و شب‌ها یخ می‌زند و در این بین هم به شدت عرق می‌كند. این خودش تنوع است.» او اوائل دسامبر 1934 از طریق روسیه به سوئیس بازگشت. بالاخره آنه‌ماری شوارتسنباخ در آوریل 1935، در تریست سوار كشتی شد كه به بیروت می‌رفت. می‌خواست در آنجا با كلود كلارا، دیپلمات فرانسوی مستقر در تهران ازدواج كند كه در دومین اقامت خود در ایران با او آشنا شده بود. آنه‌ماری و كلود با اتومبیل از بیروت و از طریق سوریه و عراق به ایران سفر كردند و در 21 ماه مه 1935 سفیر فرانسه آنها را به عقد یكدیگر درآورد. اوائل نوامبر 1935 آنه‌ماری شوارتسنباخ، ناامید از زندگی زناشویی و به دلیل بیماری مالاریا، جراحت شدیدی در ناحیۀ پا و ضعف شدید جسمانی، مجدداً از طریق زمینی و از روسیه به سوئیس بازگشت.
آنه‌ماری شوارتسنباخ در طول زندگی كوتاه خود، بیش از تمام كشورهای خاور نزدیك و خاور میانه به ایران سفر كرد. روی هم رفته 4 مرتبه. در سال 1939 در سفری كه همراه با الا مایار از ژنو به كابل داشت هم یك بار دیگر به ایران آمد. این دو زن سوئیسی از غرب به شرق ایران عبور كردند و به این ترتیب از مرز تركیه، از طریق تبریز، تهران و مشهد به هرات رفتند.
آنه‌ماری شوارتسنباخ در اولین سفر خود به ایران، عاشق این كشور شد. هنگامی‌كه در بهار 1934 برای اولین مرتبه پا به ایران گذاشت – او با اتومبیل از بغداد آمد و از مرز خسروی عبور كرد -، به‌عنوان یك فرد سوئیسی به یاد وطن خود و به‌خصوص كوه‌های آلپ افتاد. او در یك مقالۀ روزنامه‌‌ نوشت: «با وجود چیزهایی كه در مورد ایران به من گفته بودند، این را نگفته بودند كه ایران بعد از آناتولی و عراق، پس از تجربیات بسیار غریب، سرزمین بازگشت به وطن است. رشته كوه‌ها و فلات‌ها، نهر‌های جاری در كوه‌ها كه در اثر آب شدن برف، بین صخره‌ها روان می‌شوند و به سوی پایین می‌آیند. آن پایین دره‌های بزرگ و پهناوری قرار دارد كه هنوز برف روی آنها را پوشانده است، اما اینجا و آنجا زمین آنها دیده می‌شود، جوی‌ها میان سواحل كم‌ارتفاع جاری هستند، پل‌ها از دهكده‌ای به دهكدۀ دیگر در نوسان هستند، بیدها از باد ملایمی كه از كوه می‌وزد، تكان می‌خورند...»
این نویسنده كه شدیداً به موسیقی علاقه داشت، مناظر ایران را با موسیقی موسیقی‌دان مورد علاقۀ خود قابل قیاس می‌دانست كه البته این یكی از زیباترین ستایش‌ها و تعریف‌هایی است كه آنه‌ماری شوارتسنباخ از ایران كرده است. در سفر به همدان، كوه‌ها و آفتاب در حال غروب، او را به یاد مرگ و تجلی ریشارد اشترائوس انداخت: «كوه‌ها در حاشیه‌های دوردست افق، در نور ملایم غروب می‌درخشیدند و وقتی به آنها نزدیك می‌شدیم، رشته‌های تازه و بلندتری از پشت آنها سر بلند می‌كردند. آنها تاریك و مستقل از اعماق بیرون می‌آمدند و در پایان تمام چیزها مانند مرگ و تجلی بودند.»
دماوند در اینكه آنه‌ماری عاشق ایران شد، چندان بی‌تأثیر نبود. او در بهار 1934 برای اولین مرتبه دماوند را در حالی دید كه هنوز برف زیادی روی آن را پوشانده بود. در یك مقالۀ روزنامه در مورد اولین برخورد خود را با مرتفع‌ترین كوه ایران نوشت: «بعد از اینكه غذا خوردیم، حدود یك كیلومتر در لبۀ كوه به سمت چپ حركت كردیم. راه صعب‌العبوری از میان برف بود كه تا زانو می‌رسید و بعد دیدیم كه هرم سفید دماوند از پشت یك رشته كوه سر برآورد. چشم‌انداز خارق‌العاده‌ای پیش رو داشتیم و رشته كوه‌های سپید البرز را كه یكی از دورافتاده‌ترین مكان‌های دنیا است، به‌سان یك منظرۀ خداگونه دیدیم. اما دشت تهران در جنوب مانند یك دریای تیره بود كه در میان تاج‌گلی از رشته‌ كوه‌های پوشیده از برف قرار داشت. هیچ‌چیز نمی‌توانست زیباتر از این منظره باشد، رشته كوه پشت رشته كوه و دشت به دشت متصل بود و نگاه در هیچ مكانی محدود نمی‌شد. یك چشم‌انداز واقعاً فوق بشری بود.»
اما آنه‌ماری شوارتسنباخ تنها مجذوب مناظر ایران نشده بود. از آنجا كه او در رشتۀ تاریخ دكترا داشت و در رشتۀ باستان‌شنای هم آموزش دیده بود، علاقۀ زیادی هم به شهرهای مرده و متروكی داشت كه تعدادشان در ایران زیاد بود. بنابراین اتفاقی نیست كه او سفرنامۀ زمستان در خاور نزدیك خود را با مقاله‌ای در مورد اولین سفرش به پرسپولیس به پایان رساند كه پایتخت هخامنشیان بود و اسكندر كبیر آن را منهدم كرد. نام پرسپولیس از دوران دبستان، به تخیلات آنه‌ماری بال و پر می‌داد: «پرسپولیس در انتهای یك دشت جدید قرار داشت، ستون‌هایش در تراس مرتفع، به‌طرز فوق‌العاده‌ای در آسمان ابری سر برافراشته بود و این نام واقعی شد.»
دكتر شوارتسنباخ در ادامه افزود « بنابراین مرگ در ایران در دو مكان یعنی درۀ لار و انگادین به وجود آمده است كه اهمیت زیادی برای آنه‌ماری شوارتسنباخ داشته‌اند. هر دو دره‌هایی در مكان‌های مرتفع هستند. درۀ سوئیسی در ارتفاع 1800 متری دریا و ارتفاع درۀ ایران از دریا حدود 700 متر بیشتر است. آنه‌ماری در هر دو مكان احساس امنیت و آرامش می‌كرده است. او بین سال‌های 1925 تا 1927 در انگادین به مدرسه می‌رفت و تعطیلات زمستانی را هم در سنت موریس سپری می‌كرد. از سال 1934 در دهكده‌ای واقع در شمال انگادین به نام سیلز خانه‌ای كرایه مكرد كه مبدل به مركز ثقل زندگی او شد. زمانی كه در سفر نبود، به‌تنهایی یا با دوستان خود به آنجا می‌رفت و بیشتر از هر كاری می‌نوشت. چشم‌انداز كوه‌های باشكوه، به‌خصوص مارگنا ‌ كوه سیلز، خلوص دره‌ای كه معابری از آن به سرزمین‌های دیگر منتهی می‌شدند، آفتاب درخشان، آبی عمیق آسمان و همچنین اهالی اصلی و ساده‌اش با زبان رومانیك مستقل خود، انگادین را برای آنه‌ماری مبدل به مكانی كردند كه می‌گفت: «"خودی‌ترین خاك" كه در آنجا مطمئن‌تر هستم و احساس سبكی بیشتری نسبت به هر جای دیگر دارم.»
هنگامی‌كه آنه‌ماری شوارتسنباخ در اوت 1935 برای اولین مرتبه به درۀ لار رفت، جایی كه او و همسرش كلود كلارا همراه با دوستان بریتانیایی خود چادر زده بودند و به این ترتیب سعی در فرار كردن از گرمای تابستان تهران را داشتند، آنه‌ماری بی‌اختیار انگادین را به خاطر آورد. این دره كه دوستان انگلیسی آنها آن را " the happy valley" می‌خواندند، تحت نفوذ كوهی فوق‌العاده زیبا، به نام دماوند قرار داشت. آفتاب می‌تابید و آسمان آبی تیره بود. این دره از قرن‌ها پیش، چراگاه احشام چادرنشینان و محل عبور راهنمایان كاروان‌ها در راه رفت و آمد به دریای خزر و قلب آسیا بود. در اولین مقالۀ روزنامه كه آنه‌ماری در بارۀ درۀ لار منتشر كرد، آنجا را "مكانی كه رودخانۀ پهن و كم‌عمقی با ماهی قزل‌آلا در آن جاری است، سواحل فوق‌العادۀ سبز رودخانه و بالای آنها صخره‌هایی به رنگ خاكستری كم‌رنگ و یك آسمان آبی كه آدم گمان می‌كند مختص كوت‌داسور و انگادین بوده است. (شاید بدانید كه آن رودخانه تقریباً به طور كامل ناپدید شده است. زیرا حالا یك سد بسیار بزرگ در درۀ لار احداث شده كه آب شهر تهران را تأمین می‌كند.)
عكس‌هایی هم كه آنه‌ماری شوارتسنباخ از این دو درۀ مورد علاقۀ خود گرفت، به وضوح نمایانگر این علاقۀ‌ شدید است. هنگامی‌كه آنه‌ماری در سال 1936 در انگادین نوشتن مرگ در ایران را به پایان رساند، این عكس‌ها كمك بسیاری به او كردند.
دماوند هم نقشی بزرگ در مرگ در ایران بازی می‌كند. كوهی كه آنه‌ماری این‌بار نه در بهار كه در تابستان آن را تشریح می‌كند. آنه‌ماری در مورد صعود "من راوی" به درۀ تال نوشت: «ما بالای حد درختان هستیم. بالای سرمان صخره‌ها به‌سان صخره‌های ساحل كه به دریا می‌ریزند، به سوی آسمان واژگون می‌شوند. و ناگهان شترهایی در آنجا می‌بینیم، شبیه حیوانات افسانه‌ای، با گردن‌های دراز كه به طرز عجیبی در موازات نوار علف‌های نازك حركت می‌كنند. دسته‌های علف را با ظرافت می‌كنند و باز گردن‌های بلند را با ظرافت بلند می‌كنند. می‌ایستند و بالای سر ما بسیار بلند وتهدید كننده هستند، طوری‌كه می‌ترسیم نكند حالا با سنگینی از میان آسمان روی ما بیفتند. جای این كار، با كوهان‌های لرزان، پاها را تاب می‌دهند و چهار نعل به طرف پایین می‌روند. درست در بالای گردنه به هم می‌رسیم. ناگهان پشت سر آنها تصویری جادویی مخروط دماوند پدیدار می‌شود.
حالا به سوی دماوند می‌رویم. تنگه به شیبی ملایم به پایین می‌رود، از میان یك گردنۀ سنگی می‌گذرد و به سطح پهناور دره می‌رسد. یك ساعت طول می‌كشد تا از آن عبور كنیم؛ دماوند در انتهای خود، كوچك‌تر نمی شود. از هر كجا كه به آن بنگری، مثل ماه، یك مخروط صاف است. در زمستان سفید است. یك سفیدی شگفت‌انگیز و ماوراءالطبیعی از ابرها. حالا در جولای، مانند یك گورخر، راه راه است.»
آنه‌ماری در پیش‌گفتار مرگ در ایران، اثر خود را یك "دفترچۀ خاطرات غیرشخصی" می‌خواند و به خوانندگان خود هشدار می‌دهد كه مطالعۀ آن كتاب، آنها را "چندان شاد نخواهد كرد .» دكتر شوارتسنباخ در طي اين سخنراني عكس هايي را كه آنه ماري از ايران گرفته بود نمايش گذاشت تا تصويري پر رنگ تر از دنياي آنه ماري ترسيم كرده باشد .
در پايان اين مراسم ، قسمت هايي از يك فيلم سينمايي كه بر اساس زندگي آنه ماري شوارتسنباخ ساخته شده بود به نمايش درآمد.














عکس‌ها: جواد آتشباری
شب‌های بخارا

tadaneh AT gmail DOT com