شنبه، شهریور ۳۱، ۱۳۸۶
ديدار با علي ايثاري كسمايي، مترجم
ديروز بالاخره خواندن و ويرايش كتابي را كه "اِيرَنّا" طي چند سال گذشته با خون و دل ترجمه كرده تمام كردم. اين كتاب مجموعه مقالات "ائولين ريد" است با عنوان "علم و جنسيت " كه يك فصل آن را ايرنا چند سال قبل و وقتي هنوز وبلاگ مي نوشت ترجمه كرده بود كه همان زمان در مجله ادبيات و فلسفه (ويژه اسطوره) با عنوان "چالش هاي مادرسالاري" منتشر شد. كتاب زمستان سال گذشته حروف چيني شده بود اما به دليل درگير شدن ما با بازسازي خونه، موند و موند تا اين كه طي يكي دو ماه گذشته، خود ايرنا اين 306 صفحه را نمونه خواني كرد و من هم براي بار آخر خواندمش.
همه اين ها را نوشتم به اينجا برسم كه گاهي آدم قدر لحظه اي را كه در آن هست نمي داند. ديروز وقتي مشغول خواندن اين كتاب بودم ، متوجه شدم چقدر حضور آقاي كسمايي را احساس مي كنم. زماني هم كه اژدهاكشان را براي آخرين بار ويرايش مي كردم اين احساس را داشتم.
علي ايثاري كسمايي را اولين بار در روزنامه مناطق آزاد ديدم؛ نيمه اول سال 78. آرام مي آمد در آن تحريريه كوچك مي نشست و من از ديدن آدمي چون او در ميان جوانان اين روزنامه متعجب مي شدم. هيچ وقت حواسش به كسي نبود. آرام مي آمد و آرام مي رفت.
هيچ وقت هم سلامي ميان من كه با لباس فرم دوران سربازي به روزنامه مي رفتم و آقاي كسمايي رد و بدل نشد و هميشه فكر مي كردم اين آدم چقدر "خاص" است.
بعدها هم پنجشنبه ها در دركه زياد مي ديدمش. تنها بود و يك كوله پشتي همراه داشت و حتي - يك بار به خودش گفتم و منكر شد - حتي يك بار سلام هم كردم جوابم را نداد و رد شد. شايد البته خسته بوده بنده خدا.
بعد گذشت و باز ديدمش در روزنامه.
بعد گذشت و من وارد جام جم آنلاين شدم. دكتر شكرخواه همان روز اول گفت: يوسف صبح ها تو هستي و آقاي كسمايي.
اتاقي بود كوچك به عنوان اتاق خبر و اتاق ديگري كه كورش نور و كيوان مافي آنجا بودند؛ اتاق فني و سايت.
بعدازظهرها هم دوستان ديگر بودند مثل بهرام افتخاري، محمدرضا نوروزپور.
همان روز اول دكتر شكرخواه گفت يوسف براي تو اشكالي نداره خبرهات رو آقاي كسمايي اول بخونه بعد بره توي سايت؟
گفتم نه. چرا بايد داشته باشه.

بعد خبرها را هر روز بعد از اين كه ترجمه و بعد تايپ مي كردم براي آقاي كسمايي پرينت مي گرفتم و بنده خدا با چه دقتي مي خواند و اشكالاتش را مي گفت. احتمالا خودش هم تعجب مي كرد كه چطور حرف هايش را گوش و عمل هم مي كنم.
برايم آموزنده بود. بخشي از آموخته هايم را مديون سپيده زرين پناه هستم در مناطق آزاد. بعد حسن محمودي در همين مناطق آزاد. بعد محمدرضا عرفانيان در روزنامه انتخاب . بعد عليرضا معزي در روزنامه جام جم. اما همه اين ها يك طرف بودند و نحوه ويرايش آقاي كسمايي يك طرف.
براي همين هم بود كه از همان روز اول تمام اين ويرايش ها را نگه داشتم.
گاهي در خلوت نگاه شان مي كردم و الان هم در خانه دارم شان. برايم كلاس درس بود.

علي ايثاري كسمايي، متولد 1325 بازنشسته بيمه است اگرچه نزديك به چهل سال در روزنامه كيهان كار كرده، مترجم مطبوعاتي نبوده فقط كه در كارنامه اش بيست كتاب در حوزه ترجمه هم قرار دارد مثل: روزنامه نگاري جهاني، رسانه ها و نوگرايي، آپارتايد خبري در اسراييل، از استالين تا يلتسين، سري و محرمانه و ... چند عنوان از كتاب هايش هم با ترجمه مشترك او و دكتر يونس شكرخواه منتشر شده.
هميشه توي حال خودش هست. هنوز هم كوه مي رود و مدام دلش براي ما مي سوزد كه قدر ريه هايمان را نمي دانيم و كوه نمي رويم واينقدر بدبين هستيم و ... هنوز نخودچي بادام هم مي خورد و رژيم مي گيرد گاهي.

ديروز وقتي داشتم كتاب ايرنا محي الدين بناب را ويرايش مي كردم احساس كردم چه نعمتي بوده كه اين سه سال گذشته، شاگردي علي ايثاري كسمايي را كرده و اگرچه شاگرد بدي بوده ام اما خرسندم كه او مهربان و بي آلايش، ايرادات من را مي گرفت و هيچ انتظاري هم نداشت جز مهرباني.

تادانه نوشت: راستي در حالي كه داشتم اين مطلب را مي نوشتم از كورش نور خواستم با موبايل عجيب غريبش كه بيشتر به لب تاب مي ماند، از آقاي كسمايي يواشكي عكس بگيرد. اون هم چه يواشكي اي عكس گرفت.






ديدارهاي ديگر ... اينجا
tadaneh AT gmail DOT com