یکشنبه، تیر ۱۰، ۱۳۸۶
مرور چند كتاب
نمي دانم كي من را با اينجا آشنا كرد و اصلا يادم نمي آيد چرا رفتم عضو شدم و چرا بعد براي همه دوستانم هم دعوت نامه فرستادم و بعد هم كه رفتم داخلش، فكر مي كردم جايي است كه كتاب مي توان گرفت. اما بعد كه آشنا شدم ديدم نه، جايي است كه مي تواني كتاب هايي را كه خوانده اي مرور كني. اين ها هم مرور چند روز گذشته من هستند در goodreads

پيرمرد و دريا ارنست همينگوي:
پيرمرد و دريا يادم داد كه نوشتن رمان ماندگار، جنگولك بازي نيست. لقمه را از پس كله بردن به سوي دهان نيست. رمان يعني رمان و داستان داستان است. جذابيت روايت و قصه است كه داستان را داستان مي كند و نه هيچ چيز ديگر

ناتور دشت سلينجر:
دوستش داشتم و باز هم دوست دارم بخونمش. هرچه رمان ها و داستان هاي كوتاه خارجي را مي خوانم و اعتماد به نفس پيدا مي كنم براي نوشتن با خواندن كارهاي ايراني، برعكس اين احساس را پيدا مي كنم از بس به گمان خودشان هنري نوشته اند.

دلتنگي هاي نقاش خيابان خيابان چهل و هشتم سلينجر:
داستان هايي تنها. تن هايي رها. داستان هايي كه به آدم مي گويند كه بنويس. داستان نويسي به همين سادگي كه مي بيني. فقط بنويس. اين كتاب و دبليني هاي جويس نقش زيادي در نوشتنم داشته اند

بارون درخت نشين ايتالو كالوينو:
اين كتاب را هر وقت مي خوانم يك بار ديگر جور ديگر زندگي مي كنم

صدسال تنهايي گابريل گارسياماركز:
چي مي‌تونم بنويسم جز اين كه من هم تونستم اين كتاب رو بخونم و شانسش رو داشتم كه بخونمش. بعضي وقت ها حسودي ام مي شود به بعضي نويسنده ها. همين

مردي كه همه چيز، همه چيز، همه چيز داشت ميگل آنخل آستورياس:
ياد خيلي چيزها را برام مياره

بيگانه آلبر كامو:
با بيگانه به راحتي آشنا شدم و هنوز آغازش را گاهي با خود زمزمه مي كنم:‌مادر امروز مرد شايد هم ديروز. رماني سرد و آرام. اينگونه است كه رمان هاي ماندگار در ذهن آدم هم ماندگار مي شوند

چنين گفت زرتشت نيچه:
زماني كتاب مقدسم شده بود

شازده كوچولو-آنتوان دو سن‌تگزوپه‌ری-احمد شاملو :
نمي توانم اعتراف نكنم كه از زماني كه اين كتاب را خريدم تا الان چيزي ازش نمانده جز تني نازك. خيلي وقت ها كه ديگه چشمام كار نمي كنه كه بخونمش. نوارش رو گوش مي دم. چقدر دوست دارم مثل شهريار کوچولو باشم و البته "محال است آدم بزرگ‌ها روح‌شان خبردار بشود که اين موضوع چه قدر مهم است!"

داستان هاي كوتاه صادق چوبك:
هنوز ترديدي ندارم كه بهترين داستان كوتاه نويس نسل اول "صادق چوبك" است و اگرچه با خواندن سنگ صبور با او آشنا شدم اما داستان هاي كوتاهش شاهكار هستند

بوف كور صادق هدايت:
هيچ وقت يادم نمي رود سال 70 بود. تئاتر كار مي كرديم. دوستي داشتم به اسم هرمز تنهايي. رفته بوديم كتابخانه معين قزوين. كتابي را داد كه بخرم. گفتم چي هست. گفت نويسنده اش خيلي معروفه. گفتم حالا كه هرمز مي گه بخرم ديگه. كتاب ها دست دوم بود و من 30 تومن خريدمش. چند سال داشتمش. هميشه از ديدن طرح روي جلدش حالت خوبي پيدا مي كردم. هميشه مي ترسيدم بخوانمش كه شنيده بودم قابل فهم نيست. درباره اش خيلي خواندم بعد رفتم سراغش. هنوز هم سالي يك بار مي خوانمش. انگار همان خوره است كه به جانم افتاده

سووشون سيمين دانشور:
ترديد ندارم يكي از پنج رمان برجسته و ماندگار ادبيات معاصر فارسي است

كليدر محمود دولت آبادي:
كاش زماني توان آن را پيدا كنم كه بنويسم اصلا از خواندن اين كار عظيم كه توانمند مردي مي خواهد نوشتنش، لذت نبردم و اصلا از لحن حماسي و حضور مدام داناي كلش خوشم نيامد. و فقط زمان خواندنش با خودم مي گفتم چطور است كه از خواندن جنگ و صلح تالستوي و برادران كارامازوف داستايوفسكي و دن آرام شولوخوف اينطور دچار شعف مي شوم اما كليدر ... نه. اينطور نبود. اصلا لذت نبردم از خواندنش

جاي خالي سلوچ محمود دولت آبادي:
داستان هاي كوتاه (در واقع بلند) دولت آبادي را خوانده بودم كه رسيدم به جاي خالي سلوچ. خيره كننده است. به گمانم دولت آبادي به دليل نوشتن اين رمان خواندني ماندگار خواهد شد نه كليدر

سنگر و قمقمه هاي خالي بهرام صادقي:
سنگر و قمقمه هاي خالي را خوانده ام اما نمي دانم بعضي كارها را آدم مي خواند و سر در نمي آورد لابد زمانش نرسيده. فكر كنم اين كتاب را بيش از پنج بار خوانده ام ولي هنوز نفهميده ام چرا بهرام صادقي را نويسنده بزرگي مي دانند

شازده احتجاب هوشنگ گلشيري:
از هوشنگ گلشيري، شازده احتجاب، مثل هميشه، بره گمشده راعي و نمازخانه كوچك من و دست تاريك دست روشن را دوست دارم

نمازخانه كوچك من هوشنگ گلشيري:
براي اولين بار با خواندن داستان هاي اين مجموعه هراس برم داشت كه آيا اصلا مي توانم بنويسم

دست تاريك دست روشن هوشنگ گلشيري:
هوشنگ گلشيري را هميشه "نويسنده معلم" دانسته ام و براي همين از نوشته هايش بيش از آن كه لذت ببرم آموخته ام

عزاداران بيل غلامحسين ساعدي:
تمام داستان هاي غلامحسين ساعدي را دوست دارم و عزاداران بيل را بيشتر از همه

واهمه هاي بي نام و نشان غلامحسين ساعدي:
ساعدي همه چيز منه

همسايه ها احمد محمود:
يك بار بيشتر نديدمش. مثل آدم هاي داستان هايش بود ، رها و بي ريا. اون روزها دكتر گفته بود فقط مي تونه روزي يه دونه سيگار بكشه. برداشته بود يه دونه سيگار رو دو قسمت كرده بود كه بشه دو تا سيگار. هنوز گيج و منگم كه اين آدم چطور به اين نوع روايت ساده و در عين حال دست نيافتني در داستان هاي كوتاه و رمان هايش برسد؛ بي هيچ پيشداوري

طومار شيخ شرزين بهرام بيضايي:
همه فیلمنامه های بیضایی رو دوست دارم اما این یه چیز دیگه است

شعرهاي نيما يوشيج:
شعرهاي نيما يادم داد كه مي توان متفاوت بود. مي توان خود بود و مي توان بود

شعرهاي احمد شاملو:
شاملو كلمات را نشانم داد كه هر كلمه جان دارد و جهان دارد و نفس دارد و بو دارد و صدا دارد و ... كلمه انسان است و اين را تنها زماني دريافتم كه شعرهايش را براي اولين بار با توضيحات ع پاشايي و صداي خود شاملو شنيدم

شعرهاي مهدي اخوان ثالث:
تمام شعرهاي اخوان را نوشته ام از نو. هيچ كتابي از او چاپ شده ندارم. همه شعرهايش را ، همه كلمات شعرهايش را و همه آواي واژه هايش را دوباره و دوباره با نوشتن درك كردم و براي همين مدام لذت بردم

شعرهاي فروغ فرخزاد:
دوره دانشجويي بود و پاتوقم حراجي كتاب هاي انقلاب. خيلي دنبال اسير و عصيان و ديوار فروغ گشتم. پيدا كردم. گران بودند. تولدي ديگر و ايمان بياوريم به آغاز فصل سرد همه جا بود. آن سه كار اول را از كتابخانه دانشكده ادبيات به امانت گرفتم و در دفتر دويست برگي نوشتم شان. اما وقتي رسيدم به دو كتاب ديگر. ماندم و زندگي كردم

هشت كتاب سهراب سپهري:
سهراب را دوست دارم چون ساعد را دوست داشتم. سهراب را خواندم چون ساعد گفت بخوانم. سهراب را فهمیدم چون ساعد فهماندم. خیلی وقت است سهراب را که دستم می گیرم بغض امانم را می برد. آخر ساعد فارسی رحیم آبادی، خرداد 81 رفت

يوزپلنگاني كه با من دويده اند بيژن نجدي:
يوزپلنگان نجدي من را با شعر داستان آشنا كرد كه مي توان شعر و داستان با هم باشند و در عين حال خودشان باشند. داستان هايي قابل لمس و عجيب

درگريز گم مي شويم محمدآصف سلطانزاده:
دستان آصف سلطانزاده را براي نوشتن داستان هاي اين مجموعه مي بوسم. تمام داستان هايش را بارها و بارها با ولع تمام خوانده ام و دروغ چرا،‌ اين كتاب و سياسنبو محمدرضا صفدري به من اعتماد به نفس دادند تا داستان هايم را منتشر كنم

سياسنبو محمدرضا صفدري:
تمام كلمات اين كتاب را دوست دارم. تمام داستان هايش را دوست دارم. چقدر با اكوسياه و دو رهگذر و سنگ سياه و سياسنبو و علو و كوچه كرمانشاه كيف كرده ام خدا مي داند

زنان بدون مردان شهرنوش پارسي پور:
زنان بدون مردان كاري متفاوت در آثار پارسي پور است. اين داستان را اولين بار دوران دانشجويي خواندم. بيش از ده سال قبل. هنوز لحظه به لحظه اش را به خاطر دارم و عجيب اين كه خواندن اين كتاب جرقه نوشتن داستاني را زد كه هنوز منتشرش نكرده ام:‌... و قابيل هم بود

سمفوني مردگان عباس معروفي:
معروفي را براي نوشتن سمفوني مردگان مي ستايم و كاش معروفي هم مانند اغلب نويسنده هاي ما تك كتابه نمي ماند و تمام آثارش به قوت سمفوني مردگان بودند

ديوان سومنات ابوتراب خسروي:
ابوتراب خسروي را به خاطر داستان هاي اين مجموعه دوست دارم كه پيش از اين كه به شكل مجموعه هم چاپ شوند در مجلاتي مثل آدينه تك تك داستان هايش را خوانده و بسيار ازشان آموخته بودم. ابوتراب خسروي با همين يك كار كافي است كه ماندگار بشود در ادبيات معاصر ايران

شرق بنفشه شهريار مندني پور:
مندني پور را نه بخاطر شرق بنفشه كه براي نوشتن دو كتاب اولش (سايه هاي غار و هشتمين روز زمين) دوست دارم. مندني پور در اين دو كتاب به نوعي اغلب آموزه هاي داستان نويسي خود در روايت و لحن را اجرا كرده و چه خوب هم اجرا كرده. چقدر من اين داستان هايش را دوست دارم و هنوز گاهي مي خوانم شان

دكتر نون زنش را بيشتر از مصدق دوست دارد شهرام رحيميان:
هنوز يادم هست روزي كه اين كتاب را خواندم يك راست رفتم سراغ وبلاگ نويسنده اش(جهان از پشت عينك ادبيات) برايش نوشتم كم شده حسودي ام بشود به نويسنده اي اما كاش دكتر نون را من مي نوشتم

گربه هاي گچي فرخنده آقايي:
فرخنده آقايي را بخاطر نوشتن سه مجموعه داستان راز كوچك و يك زن يك عشق و گربه هاي گچي، دوست دارم و اعتراف مي كنم با رمان هايش ارتباط نمي گيرم.

پوكه باز كورش اسدي:
داستان هاي اسدي را هم در اين مجموعه و هم در باغ ملي دوست دارم.

نيمه غايب حسين سناپور:
حسين سناپور با نيمه غايب لذت خوبي را همراهم كرد كه از رفتن به دركه و به ياد آوردن كوي دانشگاه خوشحال باشم. كاش همه كارهايش جذابيت روايت اين كار را داشتند

باغ هاي شني حميدرضا نجفي:
با خواندن دو داستان از حميدرضا نجفي بيش از دو سال منتظر ماندم تا باغ هاي شني اش منتشر بشود. به گمانم نجفي با اين مجموعه اش، دنياي تازه و بكري را در ادبيات داستاني خلق كرده

بازي آخر بانو بلقيس سليماني:
بخاطر دويست صفحه اول اين كتاب بايد پيش پاي نويسنده اش به پا خاست. اگرچه با پايانش
موافق نيستم اما از خواندن بازي آخر بانو لذت بردم

پس نوشت:
دوستاني كه با goodreads آشنا هستند مي دانند خيلي از كتاب ها هنوز در اين سايت معرفي نشده اند و براي همين است كه نمي توان درباره شان نظر داد.
و ديگر اين كه خيلي دوست داشتم درباره فوئنتس، يوسا، بورخس، كاداره و ... هم بنويسم كه هنوز ننوشته ام
دست آخر هم اين كه تا "اژدهاكشان" برسد، فعلا "قدم بخير مادربزرگ من بود" در اين سايت نشسته است. خوشحال مي شم اگر خوندين نظرتون رو اونجا بنويسين.
tadaneh AT gmail DOT com