شنبه، تیر ۰۲، ۱۳۸۶
شب " فاسبيندر" برگزار شد
فاسيبندرفاسيبندر ، فيلمساز آلماني ، موضوع چهل و ششمين نشست از شب هاي مجله بخارا بود كه عصر روز پنجشنبه 31 خرداد ماه در تالاري ناصري خانه هنرمندان برگزار شد . در آغاز مراسم بخشي كوتاه از يكي از فيلم هاي فاسبيندر پخش شد و سپس علي دهباشي در معرفي اين نويسنده و فيلسماز آلماني گفت :
« فاسبیندر، فیلم ساز، نمایشنامه نویس، کارگردان و نویسنده ی است كه در سی و یکم ماه مي 1945 به دنیا آمد. پدرش پزشک و مادرش مترجم بود. در شش سالگی فا سبیندر ، پدر و مادر از هم جدا شدند و به این ترتیب فاسبیندر مدتی نزد مادرش زندگی کرد.
فاسبیندر شانزده ساله بود که تحصیل در دبیرستان را رها کرد و دو سال در دفتر پدرش كار کرد. از سال 1963 تا 1966 دوره ی بازیگری را در کلاس های خصوصی شهر مونیخ گذراند و در سال 1966 نخستین فیلم خود را به نام «ولگردان شهر» و «هرج و مرجی کوچک» را ساخت. در همان سال به دلیل ساخت فیلم «یک برش نان» جایزه ی آکادمی مونیخ را برد.
نمایش «ایتالیایی ها» را در سال 1967 نوشت و خودش اجرا کرد. کمی بعد گروه «ضدنمایش» را با جمعی از بازیگران تشکیل داد. نمایش ها و اجراهای این گروه در آن زمان بسیار نامتعارف بود و به همین دلیل شهرت فراوانی یافت.
بعدها فاسبیندر از نمایش فاصله گرفت و بیشتر در حوزه ی سینما فعالیت می کرد. این فیلم ساز آلمانی در مجموع 41 فیلم ساخته که مهم ترین آن ها بی تردید «لولا»، «برلین، میدان آلکساندر» و «آلمان در پاییز» است.
در سال 1977 نیز جشنواره ای از دوازده فیلم فاسبیندر در نیویورک برگزار شد و همین جشنواره باعث شهرت جهانی او شد. فاسبیندر در سال 1982 و در سي و هفت سالگي درگذشت. »
سپس دكتر محمود حسيني زاد در خصوص ويژگي هاي سينماي فاسبيندر سخن گفت :
« تراز نامه زندگیش عبرت انگیز و رشک بر انگیز!
44 فیلم، 10 نمایشنامه، بازیگری در 14-15 فیلم ونمایشنامه. برنده جوایز متعدد و علاوه بر همه، ( به قول یکی از منتقدین معروف آلمان، (ولفرام شوته) شخصیت هنری مسلط و تعین کننده در موج جدید سینمای آلمان.

کلیاتی در مورد خودش و فیلم هایش

1/ یکی از خصوصیات خودش، همین خلاقیت و سازندگی باور نکردنی است. این همه دستاورد، آن هم در سطح خوب و خیلی خوب،در کمترین مدت، نادر است. شاید در ایتالیا پازولینی چنین خصوصیتی را داشت.
2/ آلمان بطور کل دستمایه کارهایش بود. فیلمی یا نمایشنامه ای ندارد که به "آلمان" مربوط نشود. هستند منتقدینی که او را از نظر پرداختن مفصل به آلمان با هینریش بل مقایسه می کنند.
3/ از یک نظر دیگر هم شباهت بین او و هینریش بل هست: هر دو به دوران کودکی
می پردازند. معروف است که بل از دوران کودکی دفاع می کرد و فاسبیندر دنبال کودکی می گشت .
4/ به شدت انسان محور است. انسان و درد های انسان و عدم توان در برقراری ارتباط. درک نشدن و درک نکردن. تنهائی و تلاش برای پر کرن این تنهائی.
5/ انتقاد از جامعه آلمان در زمینه ها و ارتباط های گوناگون. از نظر محتوائی این بزرگترین جنبه کارهای اوست. مثل آندری وایدا که فیلمی ندارد که به لهستان نپرداخته باشد. انتقاد فاسبیندر از جامعه آلمانی شامل دیروز و امروز است.
- دوره قیصری : مثلأ فیلم "افی بریست". زندگی یکنواخت و وظیفه ای درجامعه اشرافی آن زمان.
- دوره وایمار: برگردان کتاب معروف "برلین، میدان الکساندر " بصورت مجموعه تلویزیونی که سوزان سانتاگ بسیار تمجیدش کرده و مقاله معروفی در باره این مجموعه تلویزیونی نوشته است. .
- دوره نازی ها : "لیلی مارلن" . داستان یک خواننده کاباره که از طرفی عاشق یک یهودی است و از طرف دیگر عاشق شهرت بین نازی ها. داستان سرکوب کردن و شدن احساس ها در رژیم های سلطه گر.
- دوره آلمان فدرال . "لولا". زد و بند های نوکیسه ها و فسادی که دامن همه را می گیرد.
یک نمونه خیلی موفق: " ازدوج ماریا براون".
- نژاد پرستی و برخورد قاشیستی با اقلیت ها : " ترس روح را می خورند"، " سالی با سیزده قمر"
6/ نگاهش به آلمان و فاشیسم جامعه شناسانه و چپ است. آن چه که به کمک آمریکائی ها در آلمان پا گرفت و به معجزه اقتصادی معروف شد، نو کیسه ها، کسانی که با زد و بند به همه جا رسیده اند، خرد شده ها در چرخ دنده اجتماع و تمام این ها ، با نگاهی انتقادی و صریح ، دستمایه بیشتر فیلم هایش است.
7/ شخصیت پردازی. از جنبه های مهم فیلم های فاسبیندر. تمام شخصیت ها انگار از یک خانواده می آیند. ( در این دوره و از این نظر قابل قیاس با پدرو آلمودوار.) خرده پاها، پیر های درمانده، به انتها رسیده ها، خودفروش ها ، قاتلین خرده پا، همجنس گرا ها، دو جنسی ها. اما همه انگار از یک جنس.
معروف است که بهترین شخصیت پردازی زن در فیلم های آلمان بعد از جنگ، مال اوست.
8/ علاقه به هالیوود : این نیز از بارزترین خصوصیات فاسبیندر است . تحسین کننده هاکز، هیچکاک، ری، فولر.
اما این علاقه از نوع دیگری است . خودش می گوید که علاقه اش به هالیوود دو جنبه دارد. یکی این که از هالیوود می توان یا دگرفت و به تماشاچی نزدیک شد و او را جلب کرد. دوم نوع تقسیم کار گروهی در صنعت سینمای هالیوود را می توان آموخت و به کار برد.
فاسبیندر کار خود را در دهه 60 میلادی شروع کرد. یعنی زمانی که همه خودشان را برای گودار و تروفو و شابرول و سینما حقیقت و برگمان و غیره تکه و پاره می کردند. اما او زبان هالیوود را انتخاب کرد. می خواست با آن زبان مسائل را با تماشاچی در میان بگذارد. دقت کنیم که به نظرش فیلم "سوء ظن" هیچکاک شدیدترین حمله به زندگی بورژوازی است، و نه یکی از فیلم های شعاری/سیاسی اروپائی و امریکائی.
در فیلم های اولش پا جای گنگستر ساز های هالیوود می گذارد ،( عشق سرد از مرگ، ویتنی). در " مارتا" هیچکاک را ستایش می کند.

بعد موردی که به او تمایز بخشید، خلاقیتش را چندین برابر کرد ، کمکش کرد تا بهترین فیلم هایش را بسازد، دوست و دشمن برایش تراشید ویگانه اش کرد:

9/ملو درام و داگلاس سیرک

ملو درام در وحله اول به تعریف داستان بر می گردد و نه ساختار آن، از این نظر در کتاب های تاریخ سینما، هم تولد یک ملت گریفیث( 1915) را ملودرام می شمارند هم جدال در آفتاب کینگ ویدور( 1946) و جانی گیتار نیکلاس ری( 1954) و روشنائی های شهر چاپلین( 1931) .
حتی ارسن ولز معتقد بود که شکسپیرهایش ملودرام اند.

اما استاد مسلم این نوع، داگلاس سیرک است.سیرک در واقع تمامأ در خدمت این ژانر بود. اروپائی ها نمی خواستند با این نوع فیلم که به نظرشان کمی پیش پا افتاده بود، سر و کاری داشته باشند. استثناء، دو، سه بزرگ مرد ایتالیائی بودند. ویسکونتی و دسیکا ، بعنوان مثال، از روش ملودرام استفاده کردند.

اما علاقه فاسبیندر به سیرک و همان طور که گفتم، هالیوود بیشتر به خاطر محبوبیت و جا افتادن این آثار نزد تماشاچی است.
خودش می گوید:
سیرک آن کسی نبود که آدم از هالیوود انتظار دارد. یک اروپائی بسیار تحصیلکرده بود. من از سیرک یاد گرفتم که کاملا ممکن است با دراماتورژی دروغین هالیوود، تاثیر مستقیم روی تماشاچی گذاشت.
علاقه اولیه اش به هیچکاک؛ ری، فولر، فورد و علاقه به فیلم های گنگستری و جنائی تبدیل می شود به علاقه به سیرک، ژانر ی هالیوودی که منتقدین نمی خواستند خودشان را با آن مشغول کنند. به نظرشام پیش پا افتاده بود. فیلم های ملودرام یعنی بیان احساسات، ناکامی ها، زندگی زناشوئی، عشق، روابط انسانی.
فاسبیندر از آن فیلم های روشنفکری رو می کند به سینمای روائی و روایتگر سیرک.
می گوید:" به نظر سیرک آدم در مورد چیزی فیلم نمی سازد، بلکه با چیزی فیلم می سازد. با انسان ها، با نور، با گل، با آینه، با خون. به نظر سیرک نور و تنظیم دوربین یعنی فلسفه کارگردان".
فاسبیندر دقیقا همین کار را می کند. بدون هیچ خجالتی نور را به کار می گیرد و موسیقی را، اشک، احساسات غلو شده را. اما فاسبیندر چیز های دیگری هم به این ژانر می افزاید: نه اهل بازی با طبیعت بود و نه صحنه های خارجی. محیط فیلم هایش ، محیط تنگ و تحت فشار، فضاهای بسته و طوری که تماشاچی متوجه بشود این صحنه در دکور می گذرد.
در همین روال پرداختن به ملودرام است که فاسبیندر به سراغ بازیگرهای قدیمی و فراموش شده سینمای آلمان می رود و از آنها برای شرکت در فیلم هایش دعوت می کند.
10/ روش کارش هم جزو خصوصیاتش است. با بازیگر ها بسیار سخت گیر. فقط یک برداشت. از 200 صفحه سناریو ( ماریا براون) 90 دقیقه فیلم می سازد ( معمولأ 120 صفحه برای یک فیلم با طول معمولی کافی است). یکی از سناریست های آلمان که فیلمنامه سه فیلم بزرگ فاسبیندر ( لولا، ماریا براون، ورونیکا فوس) را نوشته ، می گوید: "هیچوقت با شلوندورف کار نمی کنم، چون با شخصیت هایش زندگی نمی کند. فاسبیندر با آنها زندگی می کرد. اگر قرار بود فاسبیندر فیلمی در مورد مسیح بسازد، از صلیب آویزان می شد."
یکی از رویاهای فاسبیندر رفتن به هالیوود بود. مقدماتش را هم فراهم کرده بود. در آخرین پروژه اش، فیلمی در باره انقلابی معروف آلمان، روزا لوکزمبورگ قرار بود جین فاندا این نقش را بازی کند و قبول هم کرده بود.
در حال کار روی این پروژه و فیلمنامه، مُرد.
فردای مرگش با فیلم نامه نویسش قرار ملاقات داشت. او تعریف می کند " وقتی رفتیم و جسدش را دیدیم، روی صفحه 11 سناریو ی لوکزامبورگ، قطره خونی چکیده بود."

و پس از نمايش بخش كوتاهي از فيلم « مارتا » ساخته فاسبيندر ، زاون قوكاسيان در مورد اين فيلم گفت : « مارتا یکی از فیلم های فاسبیندر ، ساخته شده در سال 1972 برای تلویزیون است.
این فیلم جزو فیلم هائی فاسبیندر است که کمتر نمایش عمومی داده شده است .
داستان زنی است که گرفتار عشق و ازدواج با مرد ثروتمندی می شود. مرد زن را تحت شکنجه های روحی قرار می دهد، مخدوش می کند و به حد جنون و ناتوانی جسمی می رساند.
فیلم در واقع ادای دین فاسبیندر به هیچکاک است و علاوه بر مشخصه های ملودراماتیک، مشخصه های سینمای هیچکاک را هم به وفور دارد. فاسبيندر بسيار دلبسته سينماي هيچكاك بود و مي توان تأثير سينماي هيچكاك را در بسياري از فيلم هايش ديد گرچه مشخصه هاي خود فاسبيندر را جداگانه با خود دارد. ...»
و سپس از يكي ديگر از فيلم هاي فاسبيندر « ترس روح را مي خورد » بخش كوتاهي به نمايش در آمد و بعد از آن دكتر سعيد فيروزآبادي از وجه ادبي فاسبيندر و نمايشنامه نويسي او ياد كرد : « فاس بیندر در سال 1945 و درست به هنگام پایان جنگ جهانی دوم و پس از شکست سنگین این کشور به دنیا آمد. با در نظر گرفتن زمان تولد او درمی یابیم که در سال 1968 بیست و سه ساله بوده، یعنی به نوعی خودش نیز از نسل شصت و هشتی های آلمان است. خودش در مورد این نسل می گوید: «نسل اول شصت و هشتی ها آرمان گرایانی بودند که می خواستند طرحی نو در جهان در اندازند و این مهم را با سخنان و حرف های خود تحقق بخشند. نسل دوم گروه بادر ماینهوف بود که از قانون محوری به قانون شکنی رسید و در نهایت رو به خشونت آورد. نسل سوم معاصرانی هستند که بی هیچ اندیشه ای، بی هیچ جهان بینی یا جهت فکری خاص و بی شک ناآگاهانه آلت دست دیگران می شوند.»
امروز که این سخنان را می شنویم، حس می کنیم که فاس بیندر در اواخر دهه ی هفتاد میلادی و در فاصله ی زمانی نه چندان دور با این دوره در آلمان مسایل تاریخی و اجتماعی را بس روشن می دیده است. دلیل این امر را با نگاهی به گذشته ی فعالیت های هنری او می توان دریافت. فاس بیندر در سال 1967 عضو گروهی نمایشی به نام «ضد تئاتر» می شود. اعضا این گروه باور داشتند که باید قالب ها و شکل های نمایشی گذشته را دگرگون کرد و نمایش به شکل گذشته دیگر هیچ تاثیری بر مردم ندارد. از این رو بیشتر نمایش هایی که فاس بیندر از سال 1968 تا 1971 می نویسد، برای همین گروه است. تلقی و تعبیر فاس بیندر از نمایش و نمایش نامه نویسی در حوزه های دیگر ادبیات هم مطرح می شود و نمونه اش انسنزبرگر، نویسنده و روشنفکر معاصر آلمان است که نظریه ی «مرگ ادبیات» را مطرح می کند و سال ها اثری ادبی نمی نویسد. همین رویگردانی از ادبیات باعث می شود که فاس بیندر با اعضا گروه خود رو به سینما آورد.
در هر حال برخی فکر می کردند که فاس بیندر بنابر شرایط مرسوم در زمان جنبش های اجتماعی سال 1968 گرایش های چپی دارد، ولی می توان او را فارغ از اندیشه های سیاسی گروهی خاص دانست. نمایش ها و فیلم های فاس بیندر به خوبی نشان می دهد که این نمایش نامه نویس، کارگردان و در کل، روشنفکر آلمانی دغدغه ای جز اندیشیدن پیوسته در باب هویت خویش ندارد. منظور از هویت، ویژگی های فردی فاس بیندر نیست، بلکه هویت مردم آلمان پس از مصیبت های فراوان در قرن نوزدهم و بیستم است و به همین دلیل فاس بیندر بارها این جمله را تکرار می کند: «برای درک لحظه ی اکنون باید کل تاریخ را درک کرد.»
از این رو فاس بیندر رمان های بزرگ آلمان را بدل به فیلم می سازد و از قرن نوزدهم شروع می کند و در نهایت دوره ی معاصر خود را به نقد می کشد. طیف این آثار از «آزادی برمن» و انقلاب 1848 آلمان تا «افی بریست» تئودور فونتانه، از اجرای نمایش «لئونس و لنا» گئورگ بوشنر تا «برلین، میدان آلکساندر» اثر آلفرد دوبلین (1929)، یعنی همان رمانی می رسد که در دوره ی جمهوری وایمار نوشته شده است.
حال که از این اثر نام بردیم، به نظر ضروری می آید که به بزرگ ترین و مشهورترین اثر فاس بیندر، یعنی مجموعه فیلم «برلین، میدان آلکساندر» که 5/15 ساعت است، هم اشاره ای کنیم. پیوسته سخن از ادبیات و به خصوص رمان های بزرگ به مثابه منبعی برای فیلم سازی می شود و نمونه های این امر را بسیار می بینیم، ولی رمان دوبلین بهترین مثال تاثیر سینما بر ادبیات آلمان است. ضدقهرمان این رمان فرانتس بیبرکوپف که از سربازان جنگ جهانی اول است، به دلیل خشونت به زندان می افتد و پس از آزادی با مشکلات روحی و روانی به میان جامعه ای باز می گردد که دوباره او را وادار به جرم و جنایت می کند. بی تردید موضوع این داستان واگویه ی بخشی از تاریخ آلمان به خصوص دوره ی وایمار و سرخوردگی های ناشی از شکست این کشور در جنگ جهانی اول است. ولی جنبه ی مهم این اثر شیوه ی روایت دوبلین است. دوبلین در این اثر پیوسته راوی را تغییر می دهد و چنان خواننده را مسحور خود می کند که گویی ماجراهای زندگی فرانتس بیبرکوپف بر پرده ی سینما ظاهر می شود. فاس بیندر هم به خوبی از این نکته آگاه است و در تلفیقی تحسین برانگیز از هنر رمان نویسی و سینما بزرگ ترین اثر ماندگار 13 بخشی خود را می سازد.
از دوره ی وایمار که بگذریم، به دوره ی رایش سوم و حکومت هیتلر می رسیم که فیلم «لیلی مارلین» نمونه ای از آن است. از چشمان تیزبین فاس بیندر دوره ی به اصطلاح معجزه ی اقتصادی آلمان پس از جنگ جهانی دوم و شرایط حاکم بر آن نیز پنهان نمی ماند و در فیلم «ازدواج ماریا براون» این دوره را به تصویر می کشد.
به نقل قولی که از فاس بیندر کردم، باز می گردیم و می بینیم که نسل دوم شصت و هشتی ها به بن بست و بیراهه کشیده شد و گروه های تروریستی همانند ار آ اف (RAF) پدید آمد. این واقعه ی تاریخی و ربودن و قتل هانس مارتین اشلیر به دست این گروه در سال 1977 را در فیلم «آلمان در پاییز» فاس بیندر می بینیم.
تعداد فیلم ها و نمایش هایی که فاس بیندر ساخته است (با میانگین هفت فیلم در سال) و گستردگی محیط های اجتماعی بسیار شگفت انگیز است: گاهی زندگی اشراف (افی بریست)، گاه زندگی سرمایه داران (اشک های تلخ برای پترا فون کانت)، بورژواهای تحصیل کرده (رولت چینی) و نوکیسه ها (لولا)، کاسبکارها (تاجران چهار دهه) و کارگران (سفر مادر کوستر به آسمان) و به ویژه کارگران خارجی (ترس روح را می خورد) در آثار او مطرح می شود.
برای مثال همین آخرین اثر «ترس روح را می خورد» داستان زنی آلمانی است که دل بسته ی کارگری سیاه پوست و مراکشی می شود. بدبختی ها و ستمی که به کارگران خارجی در آلمان شده و هنوز هم ادامه دارد، موضوع اصلی این اثر است. تردیدی نیست که با ساخت این فیلم مساله کارگران خارجی در آلمان اهمیت بسیاری می یابد و باعث می شود نویسنده ای همانند گونتر والراف تغییر قیافه دهد و با ظاهر کارگران خارجی به میان مردم آلمان رود و ظلم و تبعیض این جامعه را در رمان «قهقرا» بیان کند.
در هر حال فاس بیندر طی 13 سال 41 فیلم ساخت و چندین نمایشنامه نوشت و اجرا کرد. این حجم کار شگفت انگیز و طیف گسترده نشان می دهد که به قول توماس الزسر به واقع فاس بیندر «وقایع نگار تاریخ آلمان» و یا به بیانی دیگر آیینه ای تمام نما برای نمایش زشتی و زیبایی های ملت آلمان و یافتن راهی برای شناخت هویت خویش بوده است. »
و با نمايش بخش ديگري از فيلم هاي فاسبيندر اين نشست به پايان رسيد.

فاسيبندر

فاسيبندر

فاسيبندر

فاسيبندر

فاسيبندر

فاسيبندر
عکس‌ها: جواد آتشباری

شب‌های بخارا ... اینجا

tadaneh AT gmail DOT com