شنبه، اردیبهشت ۲۲، ۱۳۸۶
شب‌های بخارا؛ شب نصرت کریمی
karimi nightسي و پنجمين شب از شب‌های بخارا ساعت 5 بعد از ظهر شنبه 22 ارديبهشت در تالار بتهوون خانه هنرمندان برگزار شد.
در این شب که به « نصرت كريمي » اختصاص داشت، علي دهباشي در آغاز مراسم گفت: امشب به تجليل از هنرمندي نشسته ايم كه از نوادر شخصيت هاي دنياي هنر تئاتر و سينما هستند. استاد نصرت كريمي در طول عمر پر بار خود در طي چندين دهه توانسته اند آثاري بسيار مهم به مجموعه هنر و فرهنگ ايراني بيفزايند و از اين رو تحسين همگان را برانگيخته اند.
وی افزود: از بازيگري در تئاتر تا كارگرداني ، از گريم تا نگارش متن نمايشنامه ، از بازيگري در سينما تا كارگرداني و فيلمنامه نويسي . از طراحي ، نگارش و كارگرداني آثار عروسكي و انيميشن و ديگر زمينه هاي مربوط به اين رشته تخصصي و از مجسمه سازي تا پرورش گل .
در ادامه با نمايش فيلم مستندي از نصرت كريمي كه توسط مهرداد شيخان ساخته شده بود تماشاگران به تصويري كوتاه از جنبه هاي گوناگون شخصيت هنري او و منش زندگي اش دست يافتند.

پس از نمایش فیلم، مرضيه برومند با عباراتي ستايش آميز چون شوخ ، بانمك ، خوش اخلاق ، خوش فكر ، خوش صحبت ، پر كار ،‌پر بار ، پر تحمل ، آرام ، صبور ، كم توقع ، ... استاد گريم ، استاد مجسمه سازي ، استاد نسل خود ، استاد نسل فردا و .... ياد كرد و با اين جمله كه « استاد دوستت داريم » سخنانش را به پايان برد.

آنگاه دكتر جواد مجابي از نصرت كريمي گفت « نصرت كريمي در خاطراتش از استاد عبدالحسين نوشين چنين ياد مي كند كه ... استاد در جلسات نخست ، ابتدا استعداد يابي مي كرد و به كساني كه داراي استعداد خلاقه هنري نبودند توصيه مي كرد در رشته ديگري تحصيل كنند. زيرا رشته بازيگري بر استعداد ذاتي هنري استوار است.
يكي از شاگردان بي استعداد كه عضو وزارت كشور بود انتخاب نشده بود او با تبختر اظهار داشت ... آقاي نوشين ، من دو سال وقتم در اين هنرستان ( هنرپيشگي ) تلف شده ؛ اگر اين دوسال با جديت در وزارت كشور كار مي كردم الان وزير كشور بودم . نوشين آشته شد و با عصبانيت گفت ... بسيار خوب آقا ، تشريف ببريد وزير شويد اما بازيگر نخواهيد شد ... از آن پس به هر بي استعدادي كه براي بازيگري به تئاتر روي مي آورد ما مي گفتيم ... اين بايد وزير شود ...
نصرت كريمي هرگز وزير نشد ، هنرمند باقي مانده است ، با رنجها و شادي هاي يك انسان حساس آگاه در روزگاري كه هنر والا در آن چندان ارجي ندارد.
كريمي چهره پرداز ، بازيگر ، كارگردان سينما و تئاتر است . اما من مي خواهم درباره چهره ديگر او سخن بگويم : كريمي مجسمه ساز طنز پرداز . برادر بزرگترش علي كريمي شاگرد كمال الملك بود و در خانه حرف و كار هنر در ميان بود . برادر كوچكتر از قهرمان هاي خيالي خود مجسمه هاي گلي مي ساخت . مادر بزرگش او را زنهار مي داد ... اگر با گل باغچه آدمك بسازي در آخرت بايد به آنها روح بدهي وگرنه به جهنم خواهي رفت ... اما پسرت با ديدن خيمه شب بازي و روحوضي ، پهلواني هاي آنها را با گل تقليد مي كرد ، حاجي آقا ، كاكاسياه ، سلطان ، فاطمه عره ، پسر حاجي وشلي ، اين ها را روي تخته سه لايي به ابعاد پنجاه در پنجا سانتيمتر وا مي داشت و ساعتها به جاي يك يك آنها حرف مي زد .
مجسمه سازي و نمايش در او توآمان رشد مي كرد. هنگامي كه در پراگ در استوديوي فيلم هاي عروسكي كارآموزي مي كند آقاي به اسم شيتس خميري را كه از مواد پتروشيمي ساخته بود به اسم « مدوريت » به آن جا مي آورد براي امتحان قابليت هاي آن. كريمي تكچهره هايش را از سال 1957 تا امروز از اين خمير مي سازد كه با پختن نهايي چون استخوان و عاج دارد و محكم است. » دكتر مجابي در ادامه گفت « ....مهارت انگشتان آزموده كريمي را ، ذهني درخشان و پيشرو كه از شناخت چم و خم اين روزگار بسيار بهره ها دارد هدايت مي كند . اين صورتك ها فقط قصد عبرت انگيزي ندارند در متنهاي زيبايي و مهارت خلق شده اند. ...آنها همان قدر زنده اند كه ما . ...دير زياد آن بزرگوار خداوند.»
به دنبال آن پيام يكي از شاگردان و دوستداران نصرت كريمي قرائت شد : « سلام استاد!
چقدر خوشحالم که چنین شبی برایِ شما برگزار می‌شود و چقدر افسوس می‌خورم که سعادتِ حضور در این شب را ندارم.
جایِ خیلی‌هایِ دیگر در این شب خالی است: شاگردانِ شما حمید هُدانیا، احمد غفارمنش، رضا شریفی و... که دیگر در این دنیا نیستند و مطمئنم اگر بودند آن‌ها هم به‌اندازه من از برگزاریِ چنین شبی خوشحال می‌شدند و اکنون در همین سالن بودند.
از تابستان 1348 در دانشکده هنرهایِ دراماتیکِ تهران که افتخارِ شاگردی و بعد دوستیِ صمیمانه و یکدلانه#ی شما نصیبم شد، تا امروز 38 سال می‌گذرد.
از شما بسیار چیزها آموختیم. لذت و ارزشِ آفرینش را شما به ما یاد دادید. بردباری را از شما آموختیم. مرارت‌هایِ بسیاری را تاب آوردیم و از سر گذراندیم، چراکه کلامِ زیبایِِ حافظ را برایمان خوب معنی کرده بودند:
وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم
که در طریقتِ ما کافری‌ست رنجیدن...
درِ خانه#ی زیبا و آرامبخش شما هم همیشه به‌رویِ ما باز بود. دردِ دل‌هامان را رفیقانه گوش می‌دادید، پدرانه و دوستانه نصیحت‌مان می‌کردید، وقت می‌گذاشتید طرح‌ها و نوشته‌هامان را با‌دقت می‌خواندید و فیلم‌هامان را باحوصله تماشا می‌کردید و انتقادها و راهنمایی‌هاتان را از ما دریغ نداشتید. مردمِ ساده#ی کوچه و خیابانِ این مملکت را شما به ما شناساندید.
شما به ما آموختید که اگر چیزی بلدیم، بی‌دریغ به دیگران هم یاد بدهیم. در این چهل سال، شاگردانِ شاگردانِ شاگردانِ شما هم معلم و استاد شده‌اند و می‌کوشند آموخته‌هاشان را به جوانانِ دوستدارِ هنر بیاموزند.
می‌بینید چطور ادامه پیدا کرده‌اید و همچنان ادامه خواهید یافت؟
حرف برایِ گفتن زیاد دارم، اما می‌دانم که فرصت کم است. بماند برایِ بعد...
خواستم در این چند کلمه، از این راهِ دور، بگویم که یادِ روشن و مهربانِ شما همیشه با ما هست: صورتکِ اهدایی شما بر دیوار اتاقِ خانه ماست؛ آن مجسمه را که همین‌جا ساختید گذاشته‌ایم رویِ قفسه#ی کتاب‌ها؛ به محلِ کار و کتابفروشی‌ام هم که می‌روم، تا در را باز می‌کنم، تصویرِ خندانِ شما از روبرو نگاهم می‌کند. آن ده روز که مهمانِ ما بودید بهترین، پُربارترین و قشنگترین دهه عمرِ ما بود.
شما این بخت و سعادت و توانایی را داشته‌اید که در زمینه‌هایِ مختلفِ هنری کار کنید و از آفرینشِ هنری لذت ببرید و به دیگران هم مزه این لذتِ معنوی را بچشانید. شما هنوز هم کار می‌کنید و می‌دانم که همچنان کار خواهید کرد. اما فکر می‌کنم آن آرزویِ شما که من فیلمِ «صورتک‌ها» را با آن تمام کردم، هنوز برآورده نشده است: این‌که جایی، موزه‌ای کوچک برپا شود برایِ صورتک‌هایی که در طول این‌همه سال ساخته‌اید.
یادتان هست صحبت می‌کردیم که این صورتک‌ها بهتر است با توضیحات و صدایِ خودِ شما همراه باشند؟ خوشبختانه اکنون امکاناتِ فنی و تکنیکی این کار خیلی ساده است.
خواستم بگویم که ما، همه ما، از این شاگردِ دور‌افتاده شما و علی دهباشیِ صاحبِ «بخارا» و بهروز غریب‌پورِ مدیرِ همین «خانه هنرمندان» که خوشبختانه خودش هم هنرمند است گرفته تا تمامِ کسانی که امشب در این سالن حضور دارند و نیز آن هایی که نتوانسته اند بیایند اما شما و کارهاتان را دوست دارند، موظفیم این آرزویِ شما را برآورده کنیم.
اگر این کار را کردیم، فَبها... وگرنه مطمئنم آیندگان سرزنش‌مان خواهند کرد و خواهند گفت: شما که بختِ همزمانی با هنرمندِ بزرگی چون نصرت کریمی را داشتید، چرا لیاقتِ برآورده کردنِ آرزویِ او را نداشتید؟!
مثلِ همیشه شاد و سرزنده و تندرست و کوشا باشید.
دوست و شاگردِ همیشه شما
ناصر زراعتی
22 اردیبهشتِ 1386 سوئد

خسرو سينائي به عنوان سخنران بعدي گفت « اگر از من بپرسند نصرت كريمي كيست ؟ ! بي لحظه اي درنگ مي گويم « هنرمندي خردمند » !‌
سال هاست او را مي شناسم . از آن زمان كه تحولي در سينماي نقاشي متحرك ايران ايجاد كرد... از آن زمان كه فيلم بسيار خوب ـ درشكه چي ـ را ساخت .... و از آن زمان كه به عنوان بازيگر نه فقط در ميان اهل سينما ، بلكه در ميان تماشاگران عادي هم چهره اي سرشناس و محبوب بود . هرگز نديدم كه دچار غرور پوچ بسياري از هنرمندان شود. هميشه لبخندي مهربان داشت ، حتي در آنجا كه محصول ذهن خلاقش به اسم ديگران شهرت مي يافت و از او نام نمي بردند.
من تا آن زمان او را فقط به عنوان هنرمند مي شناختم اما زمانه كه برگشت و خارهاي دردناكش را به بدن او فرو كرد ، من ـ نصرت كريمي ـ ديگري را شناختم : مردي كه فراز و نشيب زندگي را مي شناخت و خوب مي دانست كه براي گذر از اين فراز و نشيب ، شكيبا بايد بود.
او هرگز عزلت نشين نشد ، به ساختن صورتك هاي استادانه اش پرداخت و پرورش گياه كاكتوس ! و آنقدر با كاكتوس ها مهربان بود كه آن ها شرم داشتند از اين كه خاري به بدنش فرو كنند . اين بار مردي را شناختم كه آموخته بود از كوچكترين پديده هاي طبيعت زيبايي خلق كند و زندگي را حتي در كوچكترين ابعادش ارج نهد.
سال ها پيش شعري گفتم و امروز كريمي برايم مصداق آن شعر است :
گاه يك سنجاقك
به تو دل مي بندد
و تو هر روز سحر
مي نشيني لب حوض
تا بيايد از راه
از خم پيچك نيلوفرها
روي موهاي سرت بنشيند
يا كه از قطره آب كف دستت بخورد
گاه يك سنجاقك
همه معني يك زندگي است .
براي من نصرت كريمي همان مرد خردمنديست كه سحرگاه كنار حوض نشسته و سنجاقك زيبا ، با اطمينان از مهرباني او ، قطره آب كف دستش را مي نوشد و او توان آن دارد كه در زيبايي آن سنجاقك نمادي از زيبايي كل جهان هستي را ببيند. »

يدالله صمدي از نصرت كريمي به عنوان كسي ياد كرد كه دستش را گرفت و زندگي حرفه اي خود را به او مديون است و اگر كريمي نبود شايد او هم امروز صمدي كارگردان نبود.
دوست ديرين نصرت كريمي ، حسين اعرابي از پايمردي او گفت ، از اينكه در برابر ناملايمات زندگي خم به ابرو نياورد و زندگي را بر خود سخت نگرفت و كوشيد تا همواره زندگي اش رنگ و معنا داشته باشند.

جمشيد مشايخي ؛ هنرمند نامي ئتاتر و سينما ، كه در جمع تماشاگران حضور داشت به خواست آنان چند كلمه اي از نصرت كريمي گفت و خاطرات خود از او اشاره نمود و متأسف از آنكه در اين چند ساله نتوانسته او را ببيند.

و ماندانا كريمي ضمن تشكر از مجله بخارا براي برپايي چنين مجلسي ، از پدرش چنين ياد كرد : « مي خواهم درباره يكي از ابعاد شخصيت پدرم كه در زندگي من و برادرانم و البته فكر مي كنم خيلي هاي ديگر نقش مهمي داشته صحبت كنم و آن اين است كه پدر من يك معلم بالفطره است ، يعني امكان ندارد شما با او دقايقي را سر كنيد و چيزي ياد نگيريد و البته وقتي انسان بخواهد يك تعليم دهنده باشد قاعدتاٌ مي بايست توشه درخوري داشته باشد به همين علت او پا به پاي تعليم همواره در حال آموختن است و اين آموخته ها از طريق مطالعه ، تأملات اجتماعي و تجربيات مستقيم و مخصوصاٌ تفكر به دست مي آيند. .... من به شخصه چون حرفه پدرم را دنبال كرده ام بسيار از او آموخته ا م ، در زمينه هاي تئاتر عروسكي ، سينما و انيميشن اما مطمئنم كه اگر دختر ايشان هم نبودم باز مي توانستم فرصت شاگردي او را پيدا كنم. اكنون به عنوان دختر او امكان اين را داشته ام كه سال ها با استاد زندگي كنم و علاوه بر همه آنچه براي حرفه ام لازم بوده است درس زندگي از او بياموزم . فرصت كوتاه است ، قصد داشتم چند نمونه از مهمترين و كارسازترين اين آموزه ها را بازگو كنم اما اجباراٌ فقط يكي را انتخاب مي كنم كه يادآوري آن هميشه باعث شگفتي من مي شد. ... اينكه در مقابل سخت ترين مشكلات زندگي سر فرود نياورده و مأيوس و نااميد نشده اند... در يك كلام بگويم آنها ( پدر و مادرم ) با مشكلات طوري برخورد مي كردند كه گويي اصلاٌ مشكلي وجود ندارد . اين بدان معنا نيست كه چشم از واقعيات مي پوشيدند بلكه اساساٌ مسئله را به عنوان واقعيت زندگي و نه سد راه مي ديدند. » و در پايان از جانب پدرش از حاضرين در مراسم تشكر كرد.

karimi night

karimi night
علی دهباشی

karimi night
جمشید مشایخی

karimi night
دکتر جواد مجابی

karimi night
خسرو سینایی

karimi night

karimi night

karimi night
مرضیه برومند

karimi night

karimi night

karimi night
عکس‌ها: جواد آتشباری

شب‌های بخارا ... اینجا

tadaneh AT gmail DOT com