شنبه، اردیبهشت ۰۸، ۱۳۸۶
از گفته های ماریو بارگاس یوسا
mario vargas llosaادبیات هر روز بیش از روز پیش تبدیل به فعالیتی زنانه می شود. در کتابفروشی‌ها، در کنفرانس‌ها و در جلسات کتابخوانی عمومی با حضور نویسندگان و حتی در دانشکده‌هایی که خاص علوم انسانی هستند شمار زنان از مردان بیشتر است. توجیه سنتی این وضع این است که زنان طبقه متوسط و در قیاس با مردان ساعات کمتری کار می کنند و بسیاری از آن ها با وجدانی آسوده‌تر از مردان می توانند اوقاتی را صرف خیال‌پروری و موهومات کنند. من نسبت به این نگرش که زن و مرد را به دو مقوله خشک و نرمش‌ناپذیر تقسیم می کند و فضایل و معایبی به هریک از این دو جنس نسبت می دهد حساسیت دارم،‌اما در این تردیدی نیست که خوانندگان ادبیات روز به روز کمتر می‌شوند و در میان خوانندگان باقیمانده هم شمار زنان بیشتر از مردان است.

اگر این آدم ها مایه تاسف من می شوند تنها برای این نیست که نمی دانند چه لذتی را از دست می‌دهند، ‌بلکه به این دلیل نیز هست که معتقدم جامعه بدون ادبیات، یا جامعه ای که در آن ادبیات – مثل مفسده ای شر‌م‌آور- به گوشه کنار زندگی اجتماعی و خصوصی آدمی رانده می‌شود و به کیشی انزواطلب بدل می‌گردد، جامعه‌ای است محکوم به توحش معنوی و حتی آزادی خود را به خطر می‌اندازد.

هیچ چیز بهتر از ادبیات به ما نمی‌آموزد که تفاوت‌های قومی و فرهنگی را نشانه غنای میراث آدمی بشماریم و این تفاوت‌ها را که تجلی قدرت آفرینش چند وجهی آدمی است بزرگ بدانیم. مطالعه ادبیات خوب بی‌گمان لذت‌بخش است،‌اما در عین حال به ما می‌آموزد که چیستیم و چگونه‌ایم، با وحدت انسانی‌مان و نقص‌های انسانی‌مان، با اعمال‌مان، رویاهاما و اوهام‌مان،‌ به تنهایی و با روابطی که ما را به هم می پیوندد، در تصویر اجتماعی مان و در خلوت وجدان مان. بعضی از منتقدان تا آنجا پیش می‌روند که می خواهند ادبیات را هم به نوعی علم تبدیل کنند، ‌اما این خیالی باطل است، چرا که داستانی به وجود نیامده تا تنها یک محدوده واحد از تجربیات انسانی را بررسی کند. علت وجودی آن غنا بخشیدن به کل زندگی آدمی است و این زندگی را نمی‌توانیم تکه تکه کنیم، تجزیه کنیم یا به مجموعه‌ای طرح‌ها و فرمول‌های کلی تقلیل بدهیم. این معنای آن کلام پروست است که گفت: "زندگی واقعی، ‌که سرانجام در روشنایی آشکار می‌شود،‌و تنها زندگی که به تمامی زیسته می‌شود ادبیات است." رمان و شعر نه آواز پرنده‌اند و نه منظره فرونشستن آفتاب در افق، چرا که رمان و ادبیات نه تصادفی به وجود آمده اند و نه زاییده طبیعت‌اند. این دو حاصل آفرینش انسانند، بنابراین جای دارد که بپرسیم چگونه و چرا پدید آمده‌اند و غایت آن‌ها چیست و چرا این چنین دیرنده و پایدارند. آثار ادبی، به صورت اشباحی بی شکل در خلوت آگاهی نویسنده زاده می‌شوند، ‌و عاملی که این اشباح را به آگاهی او رانده،‌ ترکیبی است از ناخودآگاه نویسنده و حساسیت او در برابر دنیای پیرامونش و نیز عواطب او. همین چیزها هستند که شاعر یا راوی در کشمکشی که با کلمات دارد رفته رفته به آن ها جسمیت، حرکت، ضرباهنگ،‌هماهنگی و زندگی می‌بخشد. این البته زندگیی ساختگی است،‌زندگی خیالی، زندگی ساخته شده از کلمات است. یکی از اثرات سودمند ادبیات در سطح زبان تحقق می یابد. جامعه ای که ادبیات مکتوب ندارد، در قیاس با جامعه ای که مهم ترین ابزار ارتباطی آن ، یعنی کلمات،‌ در متون ادبی پرورده شده و تکامل یافته، حرف هایش را با دقت کمتر، غنای کمتر و وضوح کمتر بیان می‌کند. جامعه ای بی خبر از خواندن که از ادبیات بویی نبرده،‌ همچون جامعه ای از کر و لال ها دچار زبان‌پریشی است و به سبب زبان ناپخته و ابتدایی‌اش مشکلات عظیم در برقراری ارتباط خواهد داشت. این در مورد افراد نیز صدق می کند. آدمی که نمی خواند، یا کم می خواند یا فقط پرت و پلا می خواند، بی گمان اختلالی در بیان دارد،‌این آدم بسیار حرف می زند اما اندک می گوید، زیرا واژگانش برای بیان آنچه در دل دارد بسنده نیست. براستی گزافه نیست اگر بگوییم آن زوجی که آثار گارسیلاسو، پترارک، ‌گونگورا یا بودلر را خوانده‌اند در قیاس با آدم‌های بی سوادی که سریال‌های بی‌مایه تلویزیونی آنان را بدل به موجوداتی ابله کرده،‌ قدر لذت را بیشتر می‌دانند و بیشتر لذت می‌برند. در دنیایی بی‌سواد و بی‌بهره از ادبیات، عشق و تمام چیزی متفاوت با آنچه مایه ارضای حیوانات می‌شود نخواهد بود و هرگز نمی‌تواند از حد ارضای غرایز بدوی فراتر برود. آقای بیل گیتس ... چندی پیش در مادرید ... اعلام کرد قصد دارد پیش از آن که بمیرد والاترین هدف زندگی‌اش را تحقق بخشد. این هدف، به گفته خود او، حذف کاغذ و بعد حذف کتاب است. به نظر آقای گیتس، کتاب پدیده‌ای منسوخ شده است. او چنین استدلال کرد که صفحه مانیتور کامپیوتر می‌تواند همه کارکردهایی را که کاغذ داشته برعهده بگیرد. همچنین بر این تاکید کرد که کامپیوتر گذشته از آن که کم هزینه تر است،‌ جای کمتری می گیرد و حمل و نقل آن آسان تر است و انتقال اخبار و ادبیات از طریق این رسانه، ‌به جای روزنامه و کتاب،‌ امتیازات زیست‌محیطی دارد و از نابودی جنگل ها که از اثرات صنعت کاغذ است جلوگیری می کند. گیتس به شنوندگان اطمینان داد که مردم باز هم خواهند خواند، اما بر صفحه کامپیوتر و در نتیجه محیط زندگی ما کلروفیل بیشتری خواهد داشت. من در جلسه سخنرانی گیتس حاضر نبودم،‌ این نکات را در مطبوعات خواندم. اما اگر در آنجا می‌بودم حتما آقای گیتس را هو می‌کردم،‌ که این طور بی شرمانه اعلام می کند قصد دارد من و همکارانم، یعنی نوینسدگان کتاب را سرراست به صف بیکاران اعزام کند. علاوه بر این، سرسختانه با این تحلیل‌اش مخالفت می‌کردم. آیا صفحه کامپیوتر واقعا می‌تواند در همه جنبه‌ها جانشین کتاب شود؟ چندان مطمئن نیستم. من کاملا از انقلاب عظیمی که تکنولوژی های جدید، مثل اینترنت،‌در عرصه ادبیات و انتشار اطلاعات پدید آورده خبر دارم و اعتراف می‌کنم که اینترنت در کار روزانه‌ام کمک‌های پرارزشی می‌کند، اما قدرشناسی من به خاطر این تسهیلات به‌راستی فوق‌العاده، به معنای اعتقاد به این ادعا نیست که خواندن بر صفحه کامپیوتر می‌تواند جانشین مطالعه کتاب شود. این ورطه‌ای است که گذشتن از آن کار من نیست. من نمی‌توانم بپذیرم که عمل مطالعه آنگاه که نه در پی مقصودی عملی است و نه در طلب اطلاعات و برقراری ارتباطی فوری، می‌تواند بر صفحه کامپیوتر آن رویاها و لذات حاصل از کلمات را با همان حس صمیمیت و همان تمرکز ذهنی و خلوت معنوی که از مطالعه کتاب حاصل می‌شود، در یک جا گرد آورد. این شاید حاصل تعصبی باشد برخاسته از نداشتن تجربه عملی و از ملازمت دیرین ادبیات با کتاب و کاغذ. اما من اگرچه برای دریافت اخبار جهان به اینترنت رجوع می کنم، ‌هیچ گاه برای خواندن شعر گونگورا یا داستانی از اونتی یا مقاله ای از پاز به سراغ کامپیوتر نمی‌روم چون یقین دارم که تاثیر این دو شیوه مطالعه یکی نخواهد بود. من یقین دارم،‌هرچند قادر به اثباتش نیستم که با برچیده شدن کتاب، ادبیات لطمه ای جدی، حتی مرگبار خواهد خورد. البته واژه "ادبیات" از میان نخواهد رفت اما کم و بیش به یقین می توان گفت که این واژه بر متونی اطلاق خواهد شد که فاصله آن‌ها با آنچه امروز ادبیات می‌خوانیم، همان فاصله سریال‌های آبکی از تراژدی‌های سوفوکلس و شکسپیر است. ادبیات برای آنان که به آنچه دارند خرسندند، برای آنان که از زندگی بدان گونه که هست راضی هستند، چیزی ندارد که بگوید. ادبایت خوراک جان‌های ناخرسند و عاصی است،‌زبان رسای ناسازگاران و پناهگاه کسانی است که به آنچه دارند خرسند نیستند. انسان به ادبیات پناه می آورد تا ناشادمان،‌ ناکامل نباشد. تاختن در کنار روسینانته زار و نزار و دوش به دوش شهسوار پریشان دماغ لامانچا، پیمودن دریا بر پشت نهنگ همراه با ناخدا اهب، سرکشیدن جام ارسنیک با مادام بوواری،‌این همه راه‌هایی است که ما ابداع کرده‌ایم تا خود را از خطاها و تحمیلات این زندگی ناعادلانه خلاص کنیم،‌زندگی که ما را وا می دارد همیشه همان باشیم که هستیم،‌ حال آن که ما می خواهیم بسیاری آدم‌های متفاوت باشیم، تا بسیاری از تمناهایی را که بر ما چیره‌اند پاسخ بگوییم.

چرا ادبیات؟/ ماریو بارگاس یوسا / عبدالله کوثری/ نشر لوح فکر / چاپ دوم: 1385 / 80 صفحه
***
از گفته های ویلیام فاکنر ... اینجا
tadaneh AT gmail DOT com