سه‌شنبه، فروردین ۱۴، ۱۳۸۶
عكس‌هایی از محسن فرجی
امروز آمدم عکس‌هایی که از محسن فرجی در نوروز امسال گرفتم، در تادانه بگذارم و به بهانه‌اش، دیداری هم با او بنویسم که دیدم جالب است نمی‌توانم.
محسن فرجی را از سال 1370 می‌شناسم. از زمانی که او فیلمسازی می کرد در سینمای جوان قزوین و من دانش‌آموز این انجمن بودم. بعد هم برادرش مسعود، که معاون انجمن بود رابط ما شد و عکس‌هایی از محسن فرجی سرباز دیدیم که شاعرانه،‌سیب در بغل داشت و تنهایی و سهراب سپهری.
سال 72 با هم دانشگاه تهران قبول شدیم؛ او روان‌شناسی و من ادبیات عرب. بعد هم در یک خوابگاه بودیم؛ خوابگاه سنایی و کوی دانشگاه تهران.
بعد هم همکار شدیم؛ او خبرنگار گروه فرهنگ و ادب روزنامه انتخاب و من مترجم گروه ماهواره این روزنامه.
با هم بودیم و این با هم بودن شاید نمی گذارد خیلی چیزها بنویسم درباره اش. درباره‌ کتاب‌هایش. درباره داستان‌هایش. گزارش‌هایش و ... چرا که همیشه و همواره در نوشته هایم از او نوشته ام و غیرممکن است مطلبی نوشته باشم و نامی از محسن فرجی در آن نباشد. اما عکس خوب از او تا به حال نگرفته بودم.
نوروز امسال زنگ زد که منزل خاله همسرش مهرافروز هستند و ما هم رفتیم به آنجا. مکانی جالب و عجیب بود برای عکاسی. این عکس‌ها یک از هزاران آن روز است از محسن فرجی، مهرافروز خانم، غزل‌بانو و بامداد

محسن فرجي

محسن فرجي

محسن فرجي

محسن فرجي

محسن فرجي

محسن فرجي

محسن فرجي

محسن فرجي

محسن فرجي

محسن فرجي

محسن فرجي

محسن فرجي

محسن فرجي

محسن فرجي

ادامه عکس‌ها ... اینجا
ادامه دیدارها ... اینجا
***
وبلاگ محسن فرجی ... اینجا

tadaneh AT gmail DOT com