یکشنبه، بهمن ۰۸، ۱۳۸۵
شیرکو بی‌کس، شاعر بزرگ کرد
شیرکو بی‌کس، شاعر بزرگ کردخوابگاه سنایی بودیم؛ زیر پل کریمخان. آن وقت‌ها این ساختمان هفت طبقه‌ای که حالا اول خیابان سنایی و زیر پل کریمخان شده به گمانم اداره کشتیرانی، خوابگاه سنایی وابسته به کوی دانشگاه تهران بود و من و محسن فرجی سال‌های 1373 و 1374 را در این خوابگاه بودیم. البته مهدی مرعشی هم بود. زنده یاد ساعد فارسی رحیم آبادی و رضا هدایت هم زیاد به ما سر می‌زدند.
آن وقت‌ها دفترچه یادداشت‌های کوچکی داشتم که هنوز دارم. مدام از هرچه خوشم می‌آمد تویش می‌نوشتم؛ شعر. طرح. حرف‌های بزرگان و ...
حالا که نگاه می‌کنم می‌بینم چند صفحه از یکی از این دفترچه یادداشت‌ها اختصاص پیدا کرده به چند شعر از شیرکو بی‌کس، شاعر بزرگ کرد.
یادم می‌آید این شعرها را از روی مجله دنیای سخن و آدینه نوشته بودم. بعدها در روزنامه‌ها خواندم مترجمی که این شعرها را ترجمه کرده بود زود درگذشت. نام سیدعلی صالحی هم از آن زمان کنار این ترجمه‌ها بود و همیشه شاید همین مساله باعث می‌شد فکر کنم صالحی، کرد است و البته ابروها و سبیل و موهای بلندش، در این باور بیشتر کمکم می‌کردند.
دیروز کتاب "سلیمانیه و سپیده دم جهان" را که دیدم، از شادی نمی‌دانستم چکار کنم. مجموعه‌ای از شعرهای شیرکو بی‌کس را به زبان فارسی می‌دیدم.
هیچ وقت یادم نمی‌رود اولین بار نام این شاعر کرد را از زبان "ناصح باخیشی" هم‌اتاق سال 1373‌ام شنیدم.
شش نفر بودیم در اتاق شش‌صد و شش طبقه شش خوابگاه سنایی. به غیر از من که عربی می‌خواندم بقیه دانشجوی باستان شناسی بودند. با محسن فرجی هیچ وقت هم اتاق نبودم اما مدام پیش هم بودیم. او آن زمان طبقه پنج ساکن بود؛ مهمان شهرام غلامپور، نوازنده ویلون و پیانو. از این 6 نفر اتاق 606 طبقه 6 فقط من کرد نبودم. ناصح باخیشی، بانه‌ای بود و داریوش کرمانشاهی و ... چقدر بد حافظه شده‌ام. یکی دیگر هم بود که دره‌شهری بود و یکی خرم‌آبادی و ... برای من لرها هم کرد بودند اگرچه می‌دیدم که کردها، لرها و لک‌ها را از خود نمی‌دانستند.
القصه، ناصح باخیشی، اولین بار شعر "آی آدم‌های" نیما یوشیج را به زبان کردی برایم خواند که لذت خاصی بردم.
بعد نواری را آورد و توی ضبط صوت لکنته‌ای گذاشت که گویا از بانه با خودش آورده بود. پرسیدم این کیه به زبان کردی، شعر می‌خونه؟
- شیرکو بی‌کس. نمی‌شناسی؟
- نه بخدا.
بعدها حسی غریزی نزدیکم می‌کرد به زبان کردی. حسی غریزی باعث می‌شد لذت ببرم از شعرهای شیرکو بی‌کس که نمی‌فهمیدم. و حالا البته پس از کنکاش در گذشته‌ام، فهمیده‌ام که پدربزرگ مادری‌ام، کرد ماکو و از تبعید شده‌های سال 1305 بوده به قزوین و اجداد پدری‌ام هم از ایل رشوند هستند که عباس میرزا، آن‌ها را به هرات برده و بعد به عنوان دست‌خوش، مناطقی از رودبار و الموت را به آن ها پیشکش کرده است.
ناصح خیلی سعی کرد با آوردن مجلات زریوار و ئاوینه که همه به زبان کردی و با رسم‌الخط کردی چاپ می‌شدند و با خواندن مدام شعرهای شاعران کرد و آوردن کتاب‌هایی درباره آن‌ها به زبان فارسی، بیشتر و بیشتر با این فضا آشنا شوم که متاسفانه نمی‌دانم چرا زود آن سال تمام شد و ... تمام شدن سال‌های دانشجویی، تمام کردن یک دوره فشرده زندگی است با آدم‌هایی که پیش از آن نمی‌شناسی و بعد می‌شناسی و بعد یک عمر با آن تجربه‌ها می‌مانی.
ناصح باخیشی را دیگر ندیدم. داریوش را هم دیگر ندیدم که عاشق لیلا، دختری از سنقر بود. داستانی درباره اش نوشته‌ام که امیدوارم در مجموعه‌ای از داستان‌های غیر میلکی‌ام منتشرش کنم.
بعدها با افشین نادری که آشنا شدم این روند ادامه پیدا کرد. افشین از مادری کرد و پدری ترک به دنیا‌ آمده و برای همین دو زبانه است و البته شاعر و البته باسواد؛ هم در شعر و هم در رشته اش، مردم شناسی.
خلاصه، کتاب "سلیمانیه و سپیده‌دم جهان" شیرکو بی‌کس را که دیدم، متوجه شدم اسم سیدعلی صالحی و محمد رئوف مرادی روی جلد آمده. باز شک کردم. پرسیدم واقعا صالحی کردی می‌داند؟ کرد است؟
شنیدم که این کتاب ترجمه "محمد رئوف مرادی، مریوان حلبچه‌ای و امان جلیلیان" است و سیدعلی صالحی که در گفتگویی در آخر همین کتاب می‌گوید تنها کردی می‌فهمد و نمی‌تواند تکلم کند، شعرهای شیرکو بی‌کس را بازسرایی کرده است.

درباره شیرکو بی‌کس زیاد گفته و نوشته شده است و حتی یادم می‌آید منتقدی سال‌ها قبل نام او را در کنار شاعرانی مثل "ناظم حکمت"، "پابلو نرودا"، "یانیس رتیسوس"، "محمود درویش" و "عبدالوهاب البیاتی" و "احمد شاملو" قرار بود. لینک‌هایی هم درباره او در پایان همین مطلب آورده‌ام که به چهار زبان کردی، فارسی، عربی و انگلیسی است. عکس‌هایی از هم از او در یک جا جمع کرده‌ام تا شاید با دیدنش، بیشتر و بیشتر ببینیمش و البته کاش دوست کردی که با او ارتباط نزدیک دارد، صدای شیرکو بی‌کس را برایمان به ارمغان بیاورد که حلاوت دیگری خواهد داشت.
شعرهای این شاعر بزرگ کرد، چنان وحشی و طبیعی است که مدام من را می برد به الموت، به میلک، روستای زادگاهم و با درختان و گیاهان و باد و ابر و آسمان، همراهم می کند.

شیرکو بی‌کس، شاعر بزرگ کردچند شعر از کتاب "سلیمانیه و سپیده‌دم جهان" سروده شیرکو بی‌کس/ ترجمه: محمد رئوف مرادی، مریوان حلبچه‌ای و امان جلیلیان/ بازسرایی: سیدعلی صالحی/ موسسه انتشارات نگاه/ چاپ اول/ تهران – 1385

ای بی‌نشان
در برابر چشم‌های آسمان
ابر را
در برابر چشم‌های ابر
باد را
در برابر چشم‌های باد
باران را
در برابر چشم‌های باران
خاک را
دزدیدند،
و سرانجام در برابر همه چشم‌ها
دو چشم زنده را زنده به گور کردند
چشم‌هایی که دزدها را دیده بود.


تناسخ
از میان همه روزها اگر
روزی طوفانی بمیری
بسا باز به گونه ببری زاده شوی.

از میان همه روزها اگر
روزی بارانی بمیری
بسا باز به گونه برکه‌ای زاده شوی.

از میان همه روزها اگر
روزی آفتابی بمیری
بسا باز به گونه انعکاس یکی پرتو زاده شوی.

از میان همه روزها اگر
روزی برفی بمیری
بسا باز به گونه کبکی زاده شوی.

از میان همه روزها اگر
روزی مه‌آلود بمیری
بسا باز به گونه دره‌ای روشن زاده شوی.

اما من چه؟
من که این گونه زنده‌ام
من که این‌گونه زیسته‌ام
و برای شما
شعرهای بسیاری سرودها م
بسیار بازآمده، دوباره همچون کردستان زاده شوم.


اگر
از ترانه‌های من اگر
گل را بگیرند
یک فصل خواهد مرد
اگر عشق را بگیرند
دو فصل خواهد مرد
و اگر نان را
سه فصل خواهد مرد
اما آزادی را
اگر از ترانه‌های من،
آزادی را بگیرند
سال، تمام سال خواهد مرد.


پایان رنج‌ها
بافنده‌ای
تمام عمر
ترنج و ابریشم می‌بافت
گل می‌بافت
اما وقتی مرد
نه فرشی داشت
و نه کسی
که گلی بر گورش بگذارد.


در اینجا
کوه شاعر است
درخت، قلم
دشت، کاغذ
رود، سطر
سنگ، نقطه
و من
که علامت تعجب‌ام!


شعر
شعر
آوای کبوتر است به وقت عشق
شعر
بال پروانه است به وقت باران
شعر
غبار ستاره‌ایست
که بر دشت‌ها و دامنه‌ها می‌بارد
و شعر
سرانگشتان کودکان است
در دوزخ کردستان
و در گورهای بی نشان رواندا.


نوشتن
آسمان
همیشه باران را نمی‌نویسد
باران
همیشه رود را،
رود
باغ را،
باغ
گل را،
و من
همیشه شعر ... شعر بزرگ خود را ... !



مرگ
هر شب می‌آید
بال می‌گسترداند بر خواب‌هایم
هر روز می‌آید
قدم‌های خسته مرا می‌شمرد مرگ،
و باز به جست‌و‌جوی نشانی تازه
تمامی‌ جیب‌هایم را می‌کاود.
همین!


پیانو
ناگهنان
پرتسوهای جان شاعران جهان
پرواز کردند،
چرخی زدند
و بعد به آرامی
فرود آمدند
و در صندوقی نظر کرده آرام گرفتند.
امروز به آن صندوق
پیانو می‌گوییم.


مهمانی
باران را به خانه دعوت کردم
آمد، ماند،‌ و رفت،
شاخه گلی برایم جا گذاشته بود.

آفتاب را به خانه دعوت کردم
آمد، ماند، و رفت،
آینه کوچکی برایم جا گذاشته بود.

درخت را به خانه دعوت کردم
آمد، ماند، و رفت
شانه سبزی برایم جا گذاشته بود.

تو را به خانه دعوت کردم
تو، زیباترین دختر جهان!
و آمدی
و با من بودی
و وقت بازگشت
گل و آینه و شانه را با خود بردی،
و برای من شعری زیبا
زیبا جا گذاشتی و من کامل شدم.


به یاد آر
به یاد آر
پرنده اگر پرواز می‌کند
فقط به خاطر آسمان آبی نیست

چشمه اگر می‌جوشد
فقط برای رسیدن به رودخانه نیست

درخت اگر سایه دارد
فقط به دلیل شاخ و برگ‌اش نیست

اسب اگر می‌تازد
فقط از ترس تازیانه راکب نیست

باد اگر می‌وزد
فقط برای رقص جنگل نیست
و تو اگر شعرهای مرا می‌خوانی
فقط به بهانه نام شیرکو بی‌کس نیست.


نقاشی
چهار کودک:
ترک، فارس، عرب
و کرد
تصویر مردی را کشیدند.

اولی دست‌هایش را
دومی سرش را
سومی میانه و پاهایش را
و چهارمی
تفنگی بر دوش اش.


دره پروانه‌ها
1
قطره قطره
باران می‌نویسد: گل
نم به نم
دو دیده من می‌نویسد: تو!
چه سال پر باران غریبی
چه اندوه دست و دل بازی
که این گونه
سنگ به سنگ
سرم را می‌شکند، شکوفه می‌کند
و برگ به برگ
سرانگشتان مرده‌ام را می‌تاسد، سیاه می‌کند.
و خود همچون گیاهکی بی پناه
به باد سپرده می‌شوم
تا در زمهریر ذهن تو زندگی کنم، زاده شوم

هوهوی باد
...
( ادامه در صفحات 113 تا 261 همین کتاب)

شیرکو بی‌کس، شاعر بزرگ کرد

شیرکو بی‌کس، شاعر بزرگ کرد

شیرکو بی‌کس، شاعر بزرگ کرد

شیرکو بی‌کس، شاعر بزرگ کرد

شیرکو بی‌کس، شاعر بزرگ کرد

شیرکو بی‌کس، شاعر بزرگ کرد

شیرکو بی‌کس، شاعر بزرگ کرد

شیرکو بی‌کس، شاعر بزرگ کرد

شیرکو بی‌کس، شاعر بزرگ کرد

شیرکو بی‌کس، شاعر بزرگ کرد

شیرکو بی‌کس، شاعر بزرگ کرد

شیرکو بی‌کس، شاعر بزرگ کرد

سه شعر از شيركو بي كس ... اینجا
سليمانيه و سپيده دم جهان ... اینجا
شعر كردي ، اسا شعرترين شعر بومي ايران ... اینجا
شیركو بی‌كس ... اینجا
Sherko Bekas ... اینجا
شيَركؤ بيَكةس ... اینجا
شیرکو بیکس ... اینجا
شيركوبيكه س في مضيق الفراشات... اینجا
فلسفة اللون في ملحمة شيركو بيكهس، إنــاء الألـــــوان ... اینجا
ساعات من قصب المؤلف: س. شيركوبيكه ... اینجا
مضيق الفراشات المؤلف: س. شيركوبيكه ... اینجا
حياة«شيركوبيكه س » في فيلم سينمائي ... اینجا
زندگی "شیرکو بیکس" فیلم شد ... اینجا
قصائد للشاعر الكردي شيركو بيكه س ... اینجا
اشعاری از شیرکو بیکس ترجمه فریاد شیری ... اینجا
أقل من غمضة عين ... اینجا
خزنوي - شيركوبيكه س ترجمة: هوشنك درويش ... اینجا
ویران آباد - شیرکو بی که‌س ترجمه از مختار شکری پور ... اینجا
"سلیمانیه سپیده دم جهان" مجموعه‌ای است از اشعار شیرکو بی‌کس ... اینجا
شاملو: اگر شیرکو را زودتر پیدا کرده بودم ... اینجا
tadaneh AT gmail DOT com