پنجشنبه، دی ۰۷، ۱۳۸۵
جنگ درون/ تصويري از ويرجينيا وولف
وولف : " انگار شيون نوزادي را در شب مي شنويم ، شب سياه ، كه اكنون اروپا را در خود مي پوشاند و زباني نيست جز زبان شيون . اما اين شيوني نو نيست . "

ويرجينيا وولف از ورتي سيسم نوشت . آنچه مي بينيم ايسلند است ، روشنايي ، تاريكي ، مرد، زن . وولف جهان را با وضوحي سوزاننده مي ديد ، با خانواده ها ، طبقات اجتماعي ، ملت ها . او با سرريز تجربيات فشرده زندگي به درون نوشته هايش ادبيات مدرن را شكلي دوباره بخشيد .

جنگ درون
تصويري از ويرجينيا وولف


وولف : " و من كه بودم ؟ آدلاين ، ويرجينيا ، استيون . دختر دوم لسلي و جوليا پرينس استيون كه در 25 ژانويه 1882 به دنيا آمد. نخستين خاطره من لكه گل هاي آبي و ارغواني است روي زمينه اي سياه ، لباس مادرم . او يا در قطار نشسته بود و يا در اتوبوس و من روي زانوهايش بودم . و بعد ما نزديك و نزديك تر مي شديم . شايد به سن دانز نزديك مي شديم و بايد غروب مي بود و به احتمال يقين علت آن نور شبانگاهي بود همان وقتي كه ما از لندن برمي گشتيم . اين تصوير مناسب تر است كه تصور كنيم به سن دانز مي رفتيم و اين مرا به خاطره اي ديگر مي رساند . مهمترين خاطره زندگي ام ، در رختخواب دراز كشيده ام ، نيمه خواب ، نيمه بيدار و بعد سن دانز . صداي امواج را مي شنوم ، يك دو ، يك دو و امواج آب را بر ساحل مي پاشند و احساس مي كنم غيرممكن است كه من اينجا باشم ، احساس مي كنم اين ناب ترين لحظه ي سرمستي است كه مي توانم به آن دست يازم . "

ويرجينيا و خانواده بزرگ او همه تابستان ها را در كنار دريا مي گذراندند . خانواده تركيبي بود از دو ازدواج قبلي لسلي كه از مرگ همسر اول چهار بچه به جاي مانده بود . دو برادر حاصل ازدواج جديد بود ، توبي ، برادر ديگر ، ويرجينيا و قبل از او خواهر بزرگترش ونسا.

وولف : " ونسا و من مثل پسربچه ها بوديم ، كريكت بازي مي كرديم ، از صخره ها بالا مي خزيديم ، از درخت ها بالا مي رفتيم و هيچ چيز جلودارمان نبود. "

با پايان تابستان به لندن برمي گشتند ، به خانه اي بلند در هايد پارك گيت . در انگلستان دوران ويكتوريا ، دختران اشراف فقط قرار بود مادر يا همسر باشند . برادران ويرجينيا را به مدارس گران فرستادند اما براي لسلي استفان پژوهشگر اعتقادي به پرداخت هزينه براي تحصيل دختران نبود. ويرجينا اساساٌ خودآموخته اي بود كه از كتابخانه بزرگ پدرش بهره مي برد در حالي كه ونسا به تجربه در نقاشي روي آورد.

وولف : " چقدر اجبار زندگي بايد سهمگين باشد كه كودكي را كه زماني در پي تشخيص لكه هاي آبي و ارغواني روي زمينه اي سياه بود به كودكي بدل كند كه 13 سال بعد هماني را حس كرد كه من احساس كردم ، وقتي در ماه مي 1895 مادرم مرد "

سلامت روحي و جسمي ويرجينيا پس از مرگ مادرش درهم ريخت . بيماري او جدي بود زيرا چندتن از خانواده استيون از جمله پدرش نشانه هايي بارز از بيماري افسردگي را در خود داشتند. در جهان كوچك ويرجينيا كه با مرگ مادر ناگهان ويران شده بود اكنون چهره مسلط پدرش بود.

وولف : " ونسا و من دوستان بسيار نزديكي شديم اكنون با پدر تنها مانده بوديم . من درباره رفتار او ، پدرم هيچ چيز نمي توانم بگويم ، فقط مي گويم رفتارش وحشيانه بود . او حتي به جاي كلمات از شلاق استفاده مي كرد ، وحشيگري كه بزرگتر از آن نمي توان تصور كرد. گاه مي پرسيدم چرا او تا اين حد جلوي زنان خجالت زده است ، تا حدي البته ، چرا كه زن برده او بود . او كه نمود مجسم عصر ويكتوريا بود ."

براي ويرجينيا در خانه پدرش امكان ابراز وجود بسيار محدود بود پس تنها راه آن بود كه افكارش را روي كاغذ آورد و تلاش هاي كوچكي را در داستان نويسي آغاز كرد. مشوقان او دو زن بودند ، يكي ويولت ديكنسون ، دوستش و ديگري عمه اش كارولين استيون كه خود نويسنده بود.

پژوهشگر آثار وولف مي گويد هر دوي آنان در واقع براي ويرجينيا جانشين مادرش شدند ، مادراني روشنفكر و سريع الانتقال و هر دو اعتقاد داشتند كه زن نبايد كار كند . آنها به ويرجينيا كمك كردند تا نخستين مقالاتش را در هفته نامه گاردين چرچ به چاپ برساند . اكنون ويرجينيايي است كه فقط محيط پيرامون خود را نمي بيند . من فكر مي كنم اين دو زن قدرتمند و زيرك ويرجينيا وولف را به زني جوان بدل كردند كه اكنون قادر بود حرف بزند و از پدرسالاري حاكم بر زندگي اش بنويسد. .

با مرگ پدر در سال 1904 جهاني نو و آزادتر در برابر ويرجينا و ونسا گشوده شد . آنها به محله بلومزبري نقل مكان كردند كه محله اي بود معمولي تر و آزادتر . اينجا شروعي نو براي زندگي بود ، شروعي نو در ادبيات ، هنر ، سياست و در دوستي .

خواهرزاده اش مي گويد آنها به بلومزبري آمدند با باوري مشخص . گفتارشان ، عقايدشان هماني بود كه در عمل رفتار مي كردند . اتاق مادرم پر از هنرمنداني پر هياهو بود . كه مي خواستند خود باشند، رفتارشان همان گفته هايشان بود.

اكنون ويرجينيا و ونسا مي توانستند واقعاٌ درباره انديشه هاي هيجان انگيز با دوستاني كه برادرشان با خود از كمبريج مي آورد بحث كنند. برخي كساني كه توبي با خود مي آورد از اين قرار بودند ليتن استريچي كه شرح حال ساده او از دوران ويكتوريا واقعاٌ تأثير گذار بود ، ديگري دانكن گرانت نقاش كه با همكاري ونسا مكتب امپرسيونيسم را در عرصه نقاشي به جامعه آن روزگار انگلستان معرفي كرد و سپس اقتصاددان برجسته ، مي نايد كينز و راجر فراي مورخ هنر كه سبك هاي جديد را در نقاشي معرفي مي كرد و مردي كه ونسا با او ازدواج كرد ، كلايو بل ، منتقد هنري و فعال ضد جنگ . به زودي دوستان و دشمنان نام گروه بلومزبري را به آنها دادند ، گروهي كه نگاهي نو ، مترقي و افراطي به زندگي داشت .

و باز هم به نقل از خواهرزاده وولف ( پسر ونسا ) مي شنويم كه آنها به همه چيز نگاهي نو داشتند ورتي سيسم كه جنبشي هنري به ويژه در نقاشي بود مجذوبشان مي كرد. نقاشان اين مكتب مي خواستند با خطوط ساده به بيان احساسات و توصيف همه چيز بپردازند. . آنها به كشف هاي پي در پي مي رسيدند.

وولف :" ليتن استريچي در آستانه در به لكه روي پيراهن سفيد ونسا اشاره كرد و گفت " ملوان است؟ چه كسي مي تواند آنچه را من گفتم بگويد؟ ما زديم زير خنده ، با همين يك كلمه تمام حصارها و مرزها برداشته شد . "

در 1910 و 1912 اعضاي گروه بلومزبري ، راجر فراي و كلايو بل دنياي هنري بريتانيا را با برپايي نمايشگاهي در لندن يكسره به هم ريختند ، تعدادي نقاشي را به نمايش گذاشتند كه هنوز در انگلستان موجودند و يكي از آنها اثري مهم و خلاقانه از ونسا و ويرجينيا بود. نظر منتقدين آن دوره را مي شنويم :
... مرداني ثروتمند در صبحگاهان ، اشكالي گوناگون از هرج و مرج ذهني در اين نمايشگاه عادي اند ، اگر اين جنبش گسترش يابد ، بايد سرچشمه بيماري را نابود كرد.
ديلي اكسپرس : حيرت انگيز است كه دريايي طلايي را به جاي مزرعه ذرت نشان بدهيم فقط براي محدود كردن منظره ، همه چيز در هم ريخته . جاي تعجب نيست كه دكتر گچت همسايه با مشاهده آن دچار دريازدگي شود .
مي فير بلنت : اين نمايشگاه دركل ريشخندي ناخوشايند. است ، كل اين مجموعه به هيچ دردي نمي خورد جز آنكه با آن آتش روشن كنيم .

با آتشي كه در اين نمايشگاه نقاشي روشن شد اعتراضات زنان فزوني گرفت و با تظاهرات آنان در لندن همراه شد كه به دنبال گرفتن حقوق خود از جمله حق راي بودند . . ويرجينيا در حمايت از اين جنبش و ستمديدگان بسيار فعال بود و مي خواست زنان نيز حق راي داشته باشند ، صدايي از آن خود داشته باشند.

وولف : " من آنچه را مي يافتم مستقياٌ روي كاغذ مي آوردم اما شما نمي توانيد چيزي بنويسيد حتي يك رمان وقتي نمي توانيد صداي از آن خود داشته باشيد ، وقتي نمي توانيد آنچه را حقيقت مي پنداريد توصيف كنيد، حقيقت انسان ها ، روابط ، اخلاقيات و جنسيت. "

فرد جديدي كه وارد گروه بلومزبري شد ، لئونارد وولف بود. او پس از هفت سال كار دولتي در سيلان برگشت و با ويرجينا در ساسكس دان در ساحل جنوبي انگلستان مشغول به كار شد.لئونارد نمي دانست كه آيا باز مي تواند به زندگي عادي خود برگردد و به كار دولتي خود ادامه دهد يا نه . او مسحور ويرحينيا شده بود اما ويرجينيا نيز هيچ تصوري از ازدواج نداشت . او هم از گذشته لئونارد چندان نمي دانست . لئونارد يهودي تبار بود و اكنون بي كار و تقريباٌ بي چيز . اما آشكارا دلبسته انديشه ها و آثار ويرجينيا به عنوان يك نويسنده بود . ... آنها در 1911 طي مراسمي ساده ازدواج كردند.

خواهرزاده اش مي گويد آنها كاملاٌ با هم روراست بودند ، تظاهر نمي كردند . به حد كافي نسبت به هم آزادمنش بودند و مي توانستند در همان لحظه به راحتي از حقيقت هر چيز با هم حرف بزنند ، حقيقتي كه در واقع به تصور من به روابط آنها استحكام خاصي مي داد ، يعني چيزي كه در پس روابط آنها نهفته بود . البته من بچه بودم و متوجه عمق آن نمي شدم اما از همان ظاهر مي شد فهميد و من احساس مي كردم كه آنها به هم خيلي نزديكند ، بسيار زيبا بود كه آنها را با يكديگر مي ديديم و احساس مي كردم كه زوج محكمي اند.

در حاليكه لئونارد دلمشغول مسائل سياسي بود ، ضمناٌ كاملاٌ دلبسته ويرجينيا ، ويرجينيا نخستين رمان خود را به اتمام رساند " سفر به بيرون " رماني كه به وضوح وقوع جنگ جهاني اول را مي ديد .

استاد دانشگاه - هربون لي : " سفر به بيرون " كه درست پيش از جنگ انتشار مي يابد ، صحنه هايي را توصيف مي كند كه مي شود پيشاپيش حنگ را در آنها ديد ، و مسافراني كه همه چيز را از كشتي تماشا مي كنند . دست كم گفتگوهايي را در خصوص پدرسالاري ، غرور و مليت مي شنويم و تقريباٌ اين احساس در ما به وجود مي آيد كه زني به اين كشتي نگاه مي كند ، زني با دو شيوه نگرش كه هر دو به ملتي واحد تعلق دارند .. يكي نگاه فردي است تحصيلكرده ، آموزش ديده و ساخته شده ، پسري كه قرار است به خدمت نظام بپيوندد و ديگري نگاهي كه محدود شده است ، با جدايي بين جنيست ها ، از ديدگاه تاريخي ...

منظره ميدان جنگ و شهامت هاي نظامي براي ويرجينيا وولف موجب مباهات نبود ، برعكس وينستون چرچيل ، قدرتمندي ديگر ، وولف از سلطه انگلستان بر جهان لذت نمي برد. او در عصر ويكتوريا بزرگ شده بود . كت قرمزهايي كه در مستعمرات انگلستان بودند و در اين مستعمرات و در كشورهاي آفريقايي حكم مي راندند .

موزه جنگ امپريال : ما در اينجا تفنگ ماكسيم را داريم . اين واقعا ٌپيشرفتي در صنعت نظامي بود با پنج كاليبر. از اين تفنگ ماكسيم به ويژه در جنگ هاي مستعمراتي استفاده مي شد چرا كه به تعداد كمتري نيرو نياز بود و با تخريب بيشتري همراه و برد آن نيز گسترده ، و بي نهايت بر تشكل ارتش تأثير گذاشت .

شرح حال نويس چرچيل مي گويد ما مي گوييم جنگ اما اين جنگ نبود بلكه كشتاري هماهنگ بود . با اين تفنگ ماكسيم انگليسي تعداد تلفات مستعمراتي ها 25000 تن بود و تلفات انگيسي ها 500 نفر .
چرچيل به هيچ روي فردي غيرمعمول نبود وقتي مي گفت كه بايد با استفاده از ابزار و تكنولوژي و اصول اروپايي در صدد متمدن كردن سياه پوستان و سفيد پوستان در آفريقا يا هر جاي ديگري در جهان برآييم .

در حالي كه كساني اعتقاد به سلطه انگليس بر جهان را دنبال مي كردند ، جهان نيز ساكن و ايستا نمانده بود . نويسندگاني كه طرفدار امپراطوري بودند استوارتر از پيش شدند و سال از پي سال پيشرفت تكنولوژي بريتانيا و ديگر كشورها مرگبارتر شد . وقتي در 1914 جنگ درگرفت طرفين درگير بسيار پراشتها بودند.

بر عكس چرچيل و بخش اعظم جامعه ، ويرجينيا وولف و اغلب اعضاي گروه بلومزبري همچنان نسبت به جنگ ترديد داشتند ، شيوه اي كه در نگاه آنها با ستيز بين المللي سر و كار پيدا مي كرد .

فرانسيس پارتريج ، عضو گروه بلومزبري : همه چيز از ميان رفت ، تمدن محو شد . مي دانيد من واقعاٌ چه فكر مي كردم .آدمي بدبينم .من به اين معتقدم با وجوديكه نود و پنج سالم است اما هيچوقت از فكر خود برنگشته ام و بازهم برنخواهم گشت.

لئونارد و وولف مايل نبودند كه در مخالفت با جنگ فقط حرف بزنند.آنها درباره آن نوشتند . سندي با دست خط خود ويرجينيا وجود دارد كه در آن مكانيسمي بين المللي را پيشنهاد مي كند تا بتواند با نيروهاي متخاصم براي دستيابي به صلح مذاكره كند اين آينده نگري فقط پس از جنگ به كار گرفته شد ، تاسيس اتحاديه ملل كه شكل اوليه سازمان ملل متحد بود.


وولف : " مردم بسياري در تمامي كشورها عميقاٌ مايل بودند تا از وقوع جنگي ديگر جلوگيري كنند . فرياد مي زدند كه به نهادي نياز است ، به شورايي ، دادگاهي بين المللي كه بتواند قوانيني وضع كند و جلوي جنگ ديگري را بگيرد كه بتواند بين درست و نادرست حكم كند ."

اما در پايان جنگ به جاي تأكيد بر يافتن راهي در پيشگيري از جنگ هاي بعدي ، طرفين پيروز به تقسيم جهان بين خود پرداختند . مي نايد كينز از گروه بلومزبري در مذاكرات شركت داشت ، در معاهده ورساي .

خواهرزاده ويرجينيا مي گويد : شما همه جا نشانه هايي از انهدام مي ديديد . مي بينيد كه همه چيز نابود شد . آنها مي گفتند كه آلمان بايد مجازت شود اما نمي توانستند آنها را وادارند كه احساس نگون بختي كنند. من كه در آن زمان بچه بودم از مي نايد پرسيدم كه مي خواهد چه كند . او گفت به آنها مي گويم كه آلمانها ممكن است كمي موفق شوند . مي نايد به معاهده ورساي تاخت .

به رغم معاهده ورساي كه مي نايد در آن نقش داشت ، نتوانستند از وقوع جنگي ديگر جلوگيري كنند.

پس از جنگ لئونارد و ويرجينيا به جايي آرامتر در خارج از لندن نقل مكان كردند كه حال و هوايي مناسب تر براي سلامتي ويرجينيا و نويسندگي اش داشته باشد . در همان زمان انتشارات هوگارت را تأسيس كردند كه موفق ترين انتشاراتي در تاريخ نشر بريتانيا بود. در ميان نخستين كتاب هاي چاپ شده ، قصه هاي كوتاه و بديع وولف و رمان هاي تجربي او بود . رمان هايي مثل " خانم دالووي " و " اتاق جاكوب " انتشارات هوگارت با چاپ بسياري از آثار نو غوغا كرد ، آثاري در سياست ، روانشناسي و ادبيات .

مدير انتشارات هوگارت : ما عادت كرده بوديم كه دائم سفر كنيم ، گرچه من خود هيچوقت به لندن نرفنم و چمداني بود كه آثار جديد را در آن مي گذاشتيم . كتابهايي كوچك چاپ مي كرديم كه نام شاعرانشان به گوش هيچكس نخورده بود. سفر مي رفتيم . لبريز از اراده بوديم و اشتياق . من راه خود را مي رفتم . تصور مي كنم در يكي از اين سفرها ، مطمئن نيستم ، اما آنچه به دست آوردم و با خود داشتم مجموعه يادداشت هاي زيگموند فرويد بود . من آن را جلوي مدير بخش چاپ گذاشتم . او به آن نگاهي كرد و بعد هم نگاهي به من انداخت و گفت ما با تك نگاري كاري نداريم . من پيش لئونارد رفتم و به او گفتم چطور همه جا مي رويد و همه چيز مي فروشيد . درباره فرويد اين تك نگاري نيست . او خوشش آمد . واقعاٌ خوشش آمد .اينطوري بود!

با داشتن انتشارات هوگارت ، ويرجينيا وولف آزاد بود تا تجربي تر بنويسد ، ديگر مجبور نبود نوشته هايش خوشايند ناشران باشد. اكنون او مي توانست آزادتر بنويسد و همين موجب شد كه در انگلستان ، در تمام اروپا و نيز در آمريكا شناخته تر مي شد.

پژوهشگري ديگر مي گويد : وقتي ويرجينا وولف شروع به نوشتن كرد پاسخ زنان جوان به او فوق العاده بود . آنها در او زني را مي شناختند ، در احساسات او و در صدايش ... چيزي را تشخيص مي دادند كه پيش از آن هرگز نشنيده بودند. اكنون با خود مي گفتند كه كسي را كشف كرده اند كه افكار خود آنان را به روي كاغد مي آورد.

وولف : " ليتن فكر مي كند من زندگي را به بهترين نحو توصيف مي كنم . مبتكر سبكي نو در نثر و خالق نوعي جديد از جمله هستم ."
tadaneh AT gmail DOT com