سه‌شنبه، آذر ۲۸، ۱۳۸۵
ديدار با فريدون پوررضا، خنياگر گيلک
فريدون پوررضا، خواننده معروف گيلك در شلوغی عکس ها و تقدیرنامه ها و پوسترها می خوانيم
بسمه تعالی
الله جميل و يحب الجمال
جناب آقای فريدون پوررضا
مردم جمال شناس ايران مهرتأييد بر هنر شما زده اند
آيا زيبا تر از اين مهر يافت می شود؟
مدير شبکه 3 / آذر 83


بعد از ظهر یک روز پاییزی است. یک هفته از تولد 74 سالگی او می گذرد. اما گل های خانه اش هنوز تازه اند. روبروی ما نشسته و از هم بازی دوران کودکی اش می گوید. از حیای مردی که امروز دیگر نیست. از روزگاران کهن می گوید . پر است از خاطرات دور و نزدیک ، تلخ وشیرین . می تواند یک شب سرد زمستان را با قصه و ترانه به صبح برساند . قصه شالیزار ، قصه کوهستان ، قصه دریا . می گويد: « تمام ترانه های گيلان در فضای ذهن من شناور هستند » . راست می گوید!او و انگشت شمار اهل دلی دیگر ، موسیقی گیلان را تک و تنها ، پاسداری می کنند
آنچه می خوانید روایتی است از دیدار اعضای نشریه زیته با فریدون پوررضا در مهرماه سال جاری
تنظیم : سارا ثابت عکس : تینا توحیدی


برای گفتگو با پوررضا خيلی تلاش کرديم . تا پای نا اميدی رفتيم . آن يأس لعنتی هميشگی و وسوسه نيمه کاره رها کردن به سراغمان آمد. اما پايان مصاحبه باز دريافتيم سماجت به جاست، برای او که شايستگی اش را دارد
گفتگوی ما با او دو ساعت طول کشيد و در اين مدت يک نفس و با حوصله به سؤالاتمان پاسخ گفت. در پايان در ميان ناباوريمان يك ترانه و دو آواز هم خواند و ما مانده بوديم چه بگوييم از اين همه صفای پيرمردی که لطافت و آمادگی صدايش را مرهون جمع صميمی ما می دانست
پوررضا فعاليت هنری اش را پس از کسب رتبه اول در راديو آغاز کرد. در ابتدا ترانه هايی را در دست اجرا گرفت که دوستان موزيسين و آهنگسازش در راديو می ساختند.بعد ها برای پيشرفت کارش به روستا پناه برد و با کمک مدير وقت راديو، نواب صفا به اجرای آهنگ های روستايی پرداخت

او می گويد: من آهنگ ها را از روستا جمع می کردم و با تنظيم دوستان راديو می خواندم. مدتی بعد متوجه شدم آهنگی که می خوانم کامل نيست و ديگران چيزی بيشتر از آن می دانند.اما من که ذوق زده شده بودم برای تکميلش تأمل نمی کردم
فهميدم بايد آهنگ را تکميل کنم به طوری که حتی يک بيت اضافه از آن نباشد. بعدها تحقيق کردم اين آهنگ ها را چه کسی ساخته و اشعارشان از کيست. اين جنبه ء پژوهشی کار من بود. و مردم روستا هم به دليل اينکه با صدايم آشنا بودند حرفهايشان را به من می زدند و اجازه می دادند که با آنها هم سفره شوم و در خانه و کشاورزی در کنارشان باشم

پوررضا ترانه هايش را به دو دسته تقسيم می کند: اولين دسته ترانه های فولکلور هستند که آهنگساز و شاعر آنها مشخص نيست . اينها ازآن مردم اند. وقتی می گوييم فولکلور ، يعنی توليت آن فرهنگ و شيوايی اش از مردم گرفته می شود و به مردم می رسد. و مال خود آنها است
دسته ء ديگر آهنگ هايی هستند که آهنگساز می سازد و شاعر، البته در زمان ما اينطور بود، با او هم نوايی می کند . اين هم نوايی سبب می شود آهنگ در جان ترانه بنشيند . کار اين ترانه ها هم می گرفت و می شدند شبه فولکلور. يعنی مانند فولکلور، باور مردم در پشتش هست ولی هنوز جا نيفتاده . بعد از 20 ، 30 سال اينها هم فولکلوريک خوانده می شوند

پوررضا معتقد است جمع آوری اين آهنگ ها از روستا باعث شد ديگران هم تأثير بپذيرند و از حال و هوای شهر زدگی بگذرند و ترانه ای متناسب با ذوق روستا بسرايند. ياد خاطراتش با شيون می افتد و داستان شکل گيری آهنگ معروف بينيوس کاغذ نيويس را برايمان تعريف می کند. از اينکه روستايی آدمی با چکمه های گلی روبروی پستخانه (ميدان شهرداری) برای کاغذ نويس حرف هايش را می گفت تا او نامه بنويسد و پوررضا و شيون همانجا به نظاره اين صحنه نشستند و آهنگ را ساختند

لهجه شيرين او گهگاه يادمان می آورد که نمی توانيم پا به پايش گيلکی بگوييم . تازه ، گيرم که مصاحبه را گيلکی به پيش می برديم . در اين غوغای بی حوصلگی کيست که مصاحبه گيلکی بخواند وآن را ارج بگذارد
پس همان فارسی غليظ را چسبيديم به ناچاری
فريدون پوررضا، خواننده معروف گيلك
از آقای پوررضا درباره بار اجتماعی ترانه هايشان پرسيديم . ترانه های ايشان در بسياری موارد با مسائل روز هم گام بود . کنجکاو بوديم بدانيم اين هماهنگی خود به خود بوده يا نه ؟
پاسخ می دهد: هرگز به کسی نمی گويم شعری بسرايد که جنبه ء اجتماعی و يا حتی سياسی داشته باشد. اما وقتی اين تقاضا ، اين خواسته ، خودجوش شد ، در درون جوشيد و اين نقايص لمس شد و اين درد تشخيص داده شد آن را می خوانم چون بيداری مردم است. و اين نه فقط امروز که چهارصدسال پيش هم بوده
مثلاً روستايي در ترانه اش می گويد: تالان تالانه، يعنی چپاول، ارزاق گرانه ، کوهبار ندارم ، مردم ابزار خود را بار می کردند و از کوه می آوردند که بفروشند و به آن کوهبار می گفتند ، شصت تومنی سال برسه احوال ندارم ، زمانی بود که بر اثر قحطی قيمت برنج به شصت تومان رسيده بود و مردم از نداری برنج را با لوبيا مخلوط می کردند و در ميان دانه های لوبيا چند دانه برنج بود و من اين را خواندم . کلاً مردم روستا برای تمام دردهاشان شعر ساختند . و من تمام اينها را می خوانم

برايمان قصه دخترکان را در هنگام سخت کاری های وجين می گويد که در برابر نگاه های هيز و شيطنت آميز نو رسيده های شهری آواز سرمی دادند : بولندکول گردی کاکل حنايی/تی سورخ پيرهنه بر کی نمايی؟/ تی سورخ پيرهنه خيلی بيده بوم/ تی مورسون نانجيب هيچ جا نيده بوم

از او می پرسيم کدام يک از ترانه ها يش را بشتر ز همه دوست دارد؟ توی دلم منتظرم که بگويد گال پوشی خانه ، شايد بچه ها هم هر کدام آهنگی در ياد آورده اند اما می خندد : استغفر الله . همه را دوست داشتم

با اصرار تينا توحيدی اندکی سکوت می کند و می گويد: نمی توانم ، باز نمی توانم دست از عزيزان ديگرم بردارم

ترانه های پوررضا اغلب تنها يک ترانه نيستند. يک افسانه اند . يک داستان اند . گاهی يک حقيقت اند . هر از گاه که درباره يکيشان شرحی می دهد معنای ترانه در بسيار بيشتر در جان شنونده می نشيند

او قصد دارد در کاستی علاوه بر آهنگ ها شرحشان را نيز بگويد و فضا را تصوير کند . اما شاکی است از روزگار پر شتابی که ديگر تعهد در آن جاری نيست و هر روز کلی ترانه بی بته به درد نخور ِ خارج خوانده شده از آدم های شمال تهران نشين که با پولشان يک نفر را پيدا می کنند و به زور ضبط و ... صدايش را قابل تحمل می کنند به مردم تحميل می شود. او زياد از روند تند زندگی امروز راضی نيست و نارضايتی اش را پنهان نمی کند : وقتی که مردم به آثار تند و هيجانی و بی بته و بی مغز دل ببندند و اسير آن شوند ، ديگر چه کسی حوصله می کند نواری را گوش دهد که در آن تاريخ ترانه و شرح آن گفته شود و اينکه مال کدام روستا بوده و تکلم آن روستا چه بوده و تاريخشان چه طور بوده و چه جهش هايی داشتند و چه کارها کردند و چگونه اين آهنگ به اينجا رسيد و چه مقدار ساييده شد و چه مقدار سالم ماند .مردم حوصله نمی کنند به جای نه تا آهنگ ، شش تا آهنگ با سرگذشت گوش بدهند . الان دو، سه تا آهنگ دارم که اگر با سرگذشتشان همراه باشند کولاک می کنند. ولی کدام سرمايه داری از اين کار حمايت می کند. سرمايه دار به فرهنگ کار ندارد ، سود و زيانش را در نظر می گيرد. اگر چه همه ء فرهنگ سرا ها بدون فرهنگ حمايتي هستند حتی اگر سرمايه دار هم نباشند . به هر حال اين طرح مد نظرم هست

او در کتاب موسيقی فولکلوريک گيلان سرنوشت همه ترانه هايش را با متن کامل آنها عرضه کرده . اين کتاب که به حق فصلی جديد در عرصه پژوهش موسيقی گيلان محسوب می شود در سال هشتاد و چهار به پايان رسيد و در همان سال در بين تأليفات ارشاد گيلان رتبه اول را کسب کرد . عدم حمايت مسئولان منطقه ای سبب شد کتاب برای چاپ به نشر ثالث در تهران سپرده شود و پوررضا اميدوار است تا عيد امسال به بازار بيايد. می خندد که : اگر امسال هم نشد سال ديگر می آيد . اگر هم نشد فردا پسران من چاپش می کنند . اگر نه پس فردا نوه های من چاپش می کنند

پوررضا کتاب هفتصد صفحه ای اش را باز می کند و داستان ترانه « امان ، خوام بشوم رشت » را برايمان می خواند. داستان کامل آن به همراه متن گيلکی، همراه با فونتيک و نيز متن فارسی و تمام اطلاعات مربوطه را نشان می دهد. می گويد: هشتاد تا از ترانه های من در اين کتاب آمده. چهل تايشان سرگذشت دارند. درباره دسته بندی موسيقی روستا هم توضيح داده ام . موسيقی کشاورزی به 3 دسته: کاشت و داشت و برداشت، تقسيم می شود که هر کدام ترانه های خاص خود را دارند. البته موسيقی برداشت خيلی گسترده نيست. چون روستايی در آن موقع به شدت مشغول بود

و داستان ترانه ای را شرح می دهد که با ريتم پنبه زدن يک لحاف دوز شکل گرفته و با همان ريتم می خواند: هی اوستا جان هی اوستا

نظر او را درباره نقش موسيقی در حفظ زبان گيلکی می پرسيم. اين نقش را مثبت ارزيابی می کند و می گويد: موسيقی بيش از کتاب در خانه ها جا باز می کند و حتی به خانه هايی که چراغ ندارند هم راه پيدا می کند. صدا کمک می کند که شنونده به شنيده ها فکر کند. اينکه چقدر از مفهوم را دريافت کند ديگر به خود فرد بستگی دارد. الان موسيقی بيش از هر قدرت علمی ديگری در پيشبرد زبان گيلکی کمک می کند . چرا که با احساس سر و کار دارد
وقتي من پس از باران را خواندم کدام جوان بدش آمد؟ من با حس او را يار خود کردم که درد را قبول کند. آن هم با گيلکی دبش چهارصد سال پيش . نسل امروز بهتر از هر نسل ديگری اين مسائل را می فهمد و بزرگواری می کند. من سيزده هزار نامه از نسل جوان دارم
آيا اينها حکايت گيلکی من است؟ نه نيست. حکايت خواندن من است؟ نه نيست
حکايت سوز صدای من است؟ بله هست
سوز صدای من از کجاست؟
از فردی به نام فريدون پوررضا
فريدون پوررضا چه می خواند؟ گيلکی
گيلکی
و جوان در برابرش زانو می زند و می پذيرد که بايد گيلکی را بداند
هيچ کس هم نمی تواند جلوی صدا بايستد . و مرگ هم نمی شناسد
ما از نظر آوازی غنی هستيم. و اين يعنی برای تکلم و تلفظ هم به قدر کافی جا داريم
فريدون پوررضا، خواننده معروف گيلك
او مشکلات گريبانگير نوشتاری کردن گيلکی را می داند و جالب اين است که به جای نفی به فکر حل آنها است: زبان ما خاصيت نوشتاری ندارد. چرا که ما بايد در تلفظ ، اعراب هر کلمه را حفظ کنيم و اين اعراب نسبت به هر شهرستان و هر بخش فرق دارند. و کار سخت می شود. مگر اينکه مانند مرحوم افراشته عمل کنيم. ايشان واژه هايی را انتخاب می کردند که مردم مراودات اجتماعی خود را با آنها راه می بردند و بر آنها تکلم و تسلط داشتند. نبايد کلمات محلی سنگين بگوييم و کلمات با بقيه ء شعر فاصله داشته باشند. اين سبب می شود کلمات در شعر با هم انس نگيرند
مرحوم افراشته شعر ها را باز می گفتند
مرحوم شيون هم شعر هايی دارند که در آنها ضرب المثل ها پنهان اند. ولی امروزه بعضی از اين مثل ها و اصطلاحات کمتر رايج اند. اينها را کسانی بايد منتقل کنند که با تاريخ و فرهنگ آشنا باشند
بنابر اين بعضی شعر ها را می توان راحت خواند. مانند شعرهای افراشته. او شعر را طوری می گويد که برای رشتی و سنگری وصومعه سرايی و کوچ اصفهانی جور می آيد. اما برای لشت نشائی جورنمی آيد. برای شرق گيلانی هم همينطور. بيشتر جاها می توانند شعرش را بگيرند. باز هم بعضی جاها نمی گيرند
ديگر اينکه برای خواندن مضامين گيلکی بايد به خود زحمت داد. بايد از ديگران کمک گرفت و خود را برای دريافت آماده کرد. بايد روزنامه های گيلک زبان چاپ شوند و نهاد های فرهنگی جامعه به آن کمک کنند و بودجه اش را فرهنگ خانه ها بدهند.اگر اين کار را بکنند که نکردند و بماند . و از اين به بعد هم نخواهند کرد. و اين هم بماند، بايد روی مردم کار کرد و ديد که آيا می خواهند گيلکی بخوانند؟

پوررضا که بيشتر عمرش را در خدمت به موسيقی و فرهنگ گيلان سپری کرده از کسانی که زبان گيلکی را در سودای جهانی شدن عقب مانده می دانند با تمسخراينگونه ياد می کند که: پدرش اصغر است و مادرش مکرم ، حالا اسم خودش را عوض کرده و گذاشته کامران ، باشد. سلامتی اش را خواهانيم. ديگر زياده از اين بازيها نکند

او عقيده دارد برای پيشرفت زبان گيلکی علاوه بر کمک دولتی وفرهنگی ، نياز است حاميان نيز دست به کار شوند و گيلکی و ادبيات آن را به روز کنند. او بحث و دقيق شدن در ادبيات گيلک را ضروری می داند و می گويد: مثلاً شعری را چاپ می کنيد و می گوييد قشنگ است. کسی می گويد نه. زيبا نيست. شما می گوييد : از نظر کی قشنگ نيست. از ديد کی قشنگ هست. اصلاً زيبايی چه می تواند باشد . چه طور ايجاد می شودو

در ادامه درباره زبان می گويد: ما زبانمان را دوست داريم. ما مادرمان را دوست داريم . حتی اگر مادر ما چهره زيبايی نداشته باشد ، مهربانی او که زيباتر از تمام مادران و مادری هاست . آيا ما نبايد او را دوست داشته باشيم ؟ با او قهر کنيم و بگوييم قشنگ نيستی مادر؟ من که نمی توانم اين کار را بکنم. زبان ما مثل مادر ماست و الحمدالله ، بسيار هم زيبا است
زبان ما مادر ماست . هويت ماست. مهر شناسنامه ای قوميت ماست. ما بايد با آن زندگی کنيم . اگر نکنيم 20 سال ديگر به ريش همهء امروزيان ميخندند و ما را درتاريخ سياه جلوه می دهند. که آن روز اينها بودند ، با سواد هم بودند ، ادعا هم زياد داشتند و بزرگترين ضربه را برای از بين بردن اين بخش از فرهنگ زدند

معتقد است کساني که فرزندشان را از گيلکی حرف زدن نهی می کنند دچار مشکلات ريشه ای مختلفی هستند و مهاجرت ها را هم در اين قضيه بی تأثير نمی داند . از ديد او همه اينها سبب می شود پدر و مادر با فرزند خود فارسی حرف بزنند. آن هم چه فارسی ای ، که گيلکی شرم دارد . با تلفظی به هم ريز. و البته در ادامه اذعان می دارد: اين بچه ها بعد در مدرسه تحت تأثير دوستانشان دوباره به گيلکی بر می گردند . آن وقت آن پدر و مادر بايد فکر کند که من چه نقصی داشتم که بچه مدرسه ای هم سن و هم آواز او توانست به او گيلکی بياموزد اما من نتوانستم فارسی را بهش تلقين کنم
علاوه بر اين انواع و اقسام پديده های روانشناسی ، تربيتی ، کمبودها ، نگرانی های دوران خردی و... هم باعث می شود فرد برای انتقام گرفتن از بد زندگی کردن های ديروزش عکس العمل نشان دهد و جامعه ناسالم هم اگر در پيش رويش باشد آن را تشديد می کند. مردم ما اسير اين نوع نگرانی ها هستند
ديگر اينکه عده ای می گويند ما فرزند روزيم. امروزی هستيم. بايد گفت امروزی ها کی هستند؟ امروزی به چه معنا و مفهومی اتلاق می شود.
آيا منظور کسانی هستند که اسير دست تند باد های غربی اند؟ غرب از هر طرف می خواهد خودش را روی کار بياورد. آيا منظور از جهانی شدن يک دست شدن با فرهنگ غرب است؟
فريدون پوررضا، خواننده معروف گيلك
نظرات پوررضا درباره ء جهانی شدن و تکليف فرهنگ هايی مانند گيلک شنيدنی است. او باور دارد که ما هرگز نمی توانيم يک دست شويم چرا که زندگی درجغرافيای مختلف ، طبع زيستی متفاوت را به وجود می آورد. می گويد :« ما تحول پذيريم ، تغيير پذيريم ، تکامل پذيريم اما يک دست نمی شويم. چون آدم ها يکسان نيستند. حتی درصورت يک کاسه شدن جهان پس از مدتی انقراض اين فرهنگ منحط آغاز می شود . مردم از اين نوع زندگی بی هويت خسته می شوند و هر قوم از جوامع بشری به سوی هم زبان هايش گراييده می شود . و دوباره با هم گروه تشکيل می دهند. و برای اين متشکل شدن هزينه ها می دهند. تا می رسند به امروز. نه ديروز قشنگ، نه پری روز متعالی ، نه پيش پری روز خيلی برجسته ، نه هفت روز قبل ترش که مانند بهشت بود. آن وقت برای فردای نداشته شان می گريند. و بر مزار ديروزيان مسبب اين وضع زار می زنند

فرصت مناسبی است برای پرسشی درباره سليقه موسيقی فريدون پوررضا. پس اين بار می پرسيم آقای پوررضا آيا موسيقی خارجی گوش می دهيد؟
در يک کلمه می گويد نه! و کمی می ماند. ادامه می دهد: البته چند وقت پيش پسرم برايم دو، سه تا آهنگ آمريکايی و ايتاليايی گذاشت. که خيلی خوشم آمد. مخصوصاً اون ايتاليايی. از خوش خوانی او خيلی خوشم آمد. کولی وار می خواند. وقتی می خواست جهش تحريری خود را بيرون دهد ديوانه کننده بود.»

تينا می پرسد: اسمش را نمی دانيد؟

پوررضا می گويد: نه . اگر بدانم هم نمی توانم بگويم
احياناً لوچينو پاوارتی نبود؟
نمی دانم

او به سوأل بهنام پوررجب زاده درباره آينده زيان گيلکی اينگونه پاسخ می دهد: شاملو می گفت فقر ، مرگ فضيلت نيست. اما احتضار فضيلت هست. فقر نمی تواند فضيلت را بکشد. اما بيمارش می کند
زبان ما از بين نمی رود. زبان ما نمی ميرد. به کوری چشم کسانی که نمی توانند ببينند. اگر کسانی هم دوست ندارند به اين زبان حرف بزنند، سلامتی زبان گيلکی را از خدا خواهانيم که اينجور ناباب ها به آن تکلم نکنند. بألاخره هستند کسانی که به آن تکلم کنند.اگر چهار ميليون نفر نماند ، چهارصد هزار نفر که می ماند. اگر نه ، 40 هزار نفر ، اگر نه چهارده نفر ، حتی اگر چهار نفر در جهان گيلکی بگويند زبان ما باقی می ماند.گيلکی ماهيت من است . نشان تاريخ ديروز کهن من است. من با آن نشان می دهم که اجدادم چه کسانی بودند. اگر زبانمان را رها کنيم هيچ می شويم. ما نمی توانيم زبانمان را فراموش کنيم. می بينيم که گيلک می رود امريکا و در آنجا هم گيلکی صحبت می کند. اينجا که بود ادعا زياد داشت . اما آنجا که رفت تازه می فهمد که بوده
مهم اين است که ما به زبانمان اهميت بدهيم . من درباره ء زبان مطالعات تاريخی ندارم و آن را درست نمی شناسم تا صحبت کنم اما تجربه کردم که وقتی قديمی ترين کلمات گيلک را از هفت قرن پيش در موسيقی به مردم دادم ، آن ها گرفتند. و جنس صدا و سوز آن هم رابطه برقرار کرد. شما هم کمی خوشبينانه به اين موضوع نگاه کنيد و اميدوارانه برخورد کنيد

دوستمان اينبار از موقعيت جغرافيايی قوم گيلک می پرسد. پوررضا آن را سراسر جهان قلمداد می کند ، هر جا دو نفر باهم گيلکی صحبت کنند
فريدون پوررضا، خواننده معروف گيلك
سوالی دارم از سکوت. سکوت به جای يکی از ترانه های محبوبم را ياد می آورم که البته تلخ بود. با صدای گرفته می پرسم : در موسيقی فصلی داريم به نام سکوت. از سکوتتان بگوييد. از زمانی که آواز نخوانديد
نمی دانم چقدر از دوره های سکوت او گفته شده. اين قدر می دانم که برای پرنده نخواندن بسيار سخت است. پوررضا اما چنين نمی انديشد. او معتقد است کسی که حتی سي سال نخوانده ، در آن مدت درخلوت خودش خوانده و بی آواز نمانده. چون بخشی از درد جامعه در خودش هم جاری بود . او سکوت خودش را سکوت آزار دهنده ای نمی داند. و با اخمی مبهم می گويد: هر آزاری که به يک هنرمند برسد او را شفاف می کند. و اين شفافيت به نشان دادن توان هنری اش کمک می کند. من گمان نمی کنم سکوت موجب به هم ريزی باشد. خيلی ها هستند که در ناکامی ها ونا بسامانی های زياد زندگی می کنند. و هنرمند نيز هستند. برخی ممکن است نتوانند طاقت بياورند و به يک اعتياد کوچک پناه ببرند. اما رويه هنريشان گم نشده است. عده ای ممکن است اصلاً طاقت نياورند ، مچاله شوند و به هم بريزند. و زودتر از حدی که لازم است بمانند ، بميرند. آنها ديگر خود نمی خواهند با زندگی جدال کنند.اگر بخواهند راه بهبود وضع بسيار است

سارا مهريار از وضع کنسرت ها می پرسد. و اينکه چرا ايشان اخيراً در رشت کنسرتی برگزار نمی کنند. استاد از مشکلات هميشگی و نبود سالن و کمبود ها و بی مهری های معمول به موسيقی می گويد. و گويا چنين برنامه ای ندارد. لااقل به اين زودی ها

او در کارهاي اخيرش از نوازندگان جوان استفاده می کند و آنها را بسيار صميمی تر از ديگرانی قلمداد می کند که گاه تجربه هم بسيار دارند . از او خواستيم چند نفر را نام ببرد که موسيقی گيلان می تواند فردای خود را به آنان اميدوار باشد. پاسخ داد : اينها فرزندان مانده در بطن مادر اند. و فردا که به دنيا بيايند معلوم می شود کدام يک اهل سازند و کدام اهل آواز . زمان معلم صادقی است و بهترين پاسخ را به شما خواهد داد
آخرين سخن او درباره گيلان است. . او گيلان را اسير حسادت های ديگر مناطق می داند و می گويد:« چرا فلان هنر مند معروف از موسيقی مثلا سيستان در کارش استفاده می کند ولی به گيلان نمی پردازد. آيا نمی داند اينجا هم ترانه دارد و اين هم زيباست؟

می گوييم شايد اگر موسيقيدان زبردستی از گيلان در پايتخت داشتيم اين مشکل کم می شد. پوررضا جواب می دهد: بله . موسيقی دان مطرح درتهران نداريم . يکی ، دونفر داريم ، کم خاصيت ولی پرمدعا. و هر هنرمند گيلانی که وارد شود تخطئه می کنند. ما چند نفر هنر مند گيلانی فرستاديم تهران و اينها نگذاشتند برنامه اجرا کنند. در حالی که وقتی کردها جايی آواز مي خوانند کامکاران به احترامشان لباس محلی می پوشند

او مشکلات پنهان در زير پوشش سبز اين ديار را می شناسد. بطن سياهی که حتی سبزی رويه را به خاکستری بدل می کند. و خوی خاص گيلانی ها را در اين بی توجهی دخيل می داند. خوی خاصی که سبب می شود از هر کسی کمک نپذيرند و از کاستی هاشان دم نزنند. آنها ابن الوقت نيستند ونمی خواهند اپورتونيست باشند. و مطابق تمايل روز رنگ عوض کنند. آنها را به دستگاه همايون در موسيقی تشبيه می کند: همايون وقاری دارد که از خود بی خود نشوی ، و استغنای طبع ش را می نمايد که گريه نکنی. همايون فاخر و سنگين است. شعور جمعی گيلانی ها بالا است و مثل اين دستگاه هستند. به ويژه رشتی ها ، به ويژه رشتی ها! هيچ وقت خواهش نمی کنند که به ما جاده بدهيد و رسيدگی کنيد و
در پايان از او تشکر می کنيم که وقتش را به ما داد و صميمانه با ما به گفتگو نشست. او هم که واژه زای از لبانش دور نمی شود ، به ما قول های جالبی می دهد. بماند به وقتش
لينك هاي مرتبط
tadaneh AT gmail DOT com