دوشنبه، آذر ۲۰، ۱۳۸۵
اين مرد و آن مرد و اين آقا

bagh sangi

زماني كه ماهواره داشتم و هنوز نسوخته بود؛ پيش از اين بگير و ببندها و شبكه تلويزيوني آي سي سي هم تازه شروع به كار كرده بود و مدام فيلم هاي خوب پخش مي كرد، يك شب "باغ سنگي" پرويز كيمياوي را نشان داد. تا بدوم و فيلم خام بياورم و توي ويدئو بگذارم، كار از كار گذشته بود و ده دقيقه اي را از دست دادم. كمين كردم تا كي دوباره تكرار مي كند و آن وقت ضبطش كردم. الان هم هر كسي بخواهد مي تواند وي اچ اس فيلم را بهش بدم اما شرط داره و اون اين كه تبديلش كنه به سي دي و يك دانه هم به خود من برگرداند.
هر بار به اين فيلم نگاه كرده ام، اول دست مريزاد گفته ام به كيمياوي و بعد حيرت كرده ام از وجود چنين انساني؛ درويش خان.
يك بار هم با محسن بني فاطمه نشستيم و با هم نگاهش كرديم؛ محسن، همشهري درويش خان هست. قول داده منو ببره پيشش اما هنوز كه گويي آقا نطلبيده!

هر وقت هم ديدم ياد فيلم هاي خوب مستند و كاردرست آن زمان افتادم و با خودم گفتم راستي چه چيزي باعث مي شد فيلمسازاي اون زماني، دنبال چنين موضوعات بكري برن؟
و چه چيزي باعث شده الان همه از روي دست هم كپي بردارن؟
شما هم مثل من فكر مي كنين ديگه نسل فيلمسازاي خوب ورافتاده؟
يا اين كه نه، خوبش رو هم داريم، اما جنس خوب دست ما نمي رسه؟
هان؟!
توي داستان هم انگار اينطور شده؟
همه اش تكرار...
همه اش...

بگذريم. قبل از اين كه برم، ببينم و ازش عكس بيارم براتون و شايد شرح ديداري، دوست دارم خواب درويش خان را ببينم تا بتوانم بنويسمشم. حيف كه هنوز درويش خان مسيرش به ميلك نيفتاده. خيلي دوست دارم درباره اش چيزي بنويسم و امروز كه اين عكس ها رو ديدم. گفتم بد نيست يادي بكنم از اين مرد و آن مرد و اين آقا كه قولش را يادآوري كنم و فعلا في امان الله!

راستي عكس ها يادم رفته بود:
روستای ميان دو آب؛ باغی از جنس سنگ ... اینجا
باغ سنگي - 18 عکس ... اینجا و اینجا
tadaneh AT gmail DOT com