دوشنبه، آبان ۲۹، ۱۳۸۵
رنج بر فراز قله ها/ گزارشي كوتاه از سفر به روستاي تاريخي ميلك/ داود پنهاني
قلعه اسكول سر- از قلاع اسماعيليه در رودبار و الموت - عكس: يوسف عليخاني تپه ماهورها چون به اوج خود مي رسند، عظيم مي شوند؛ عظيم تر از قله هاي صعب العبور.بر بلنداي اين همه تپه، در چشم انداز يكي دره، روستاي ميلك نشسته است.با كوچه هاي نجواگر بي همهمه.هوا مه آلود است.مه بر فراز قله ها اوج گرفته است...اينجا ميلك است؛ بي رقص سم ضربه هاي اسبان هزار ساله پسر صباح.با نجواي آشناي لهجه صريح آب كه دره ها را در خود فرو مي برد.تنها مه مانده و پيرمردي ۸۰ ساله و زمين تبدار؛ مهي كه با زنگ آغازين صبح به فراز مي آيد و دره ها را از آن خود مي كند...
همه اندوخته هاي پيرمردي كه مانده، گاوي تكيده و لاغر است.باغش رنگين، زمينش تهي، عمرش رفته ...هيچ اش نمانده به جا.نه فرزندي كه دستش گيرد.نه رهگذري كه صبح اش را با سلامي تازه كند.او ميلك است، ميلك او.هر دو تنها...تنهايي ميلك و پيرمرد ديدني است؛ دردناك و ديدني.راستي ميلك كجاست؟ يك بار ديگر نشاني را در ذهن خود مرور مي كنيم.كوه ها كه اوج مي گيرند، زمين به الموت مي رسد.مرزي نامرئي ميان خاك كشيده اند.نيمي رودبار الموت، نيمي رودبار شهرستان.روستاي تاريخي ميلك هم اينجاست.سهم شهرستان؛ رودبار شهرستان.نزديك ترين راه به قزوين جاده اي خاكي است.در ابتداي راه بر روي تابلويي از جنس حلبي نوشته بودند: ميلك ۷۴ كيلومتر.از پيچ هاي تند و تودرتوي جاده كه گذشتيم تازه فهميديم كه از اينجا تا قزوين نه ۷۴ كيلومتر كه هزار سال فاصله است.روستا در كوهپايه است.سقف ها بر ديوارهاي كاهگلي جان گرفته اند.جنوب آبادي تا دورها دره است.شيب ملايم اين دره با درختاني همراه مي شودكه همه رنگ هاي طبيعت را يك جا از آن خود كرده اند.گله هايي كوچك در پناه شيب آرام دره مشغول جستن چيزي اند.هر از گاهي زني، پيرزني از ميان كوچه هاي به خاك نشسته مي گذرد.پيرمردها و پيرزن هاي كم تعداد روستا در پناه ديوارهاي كاهگلي زودتر از هميشه فراموش مي شوند.فراموشي چون بختك، ميلك را با روزان و شبان غم انگيزش دوره كرده است.هرچه صخره ها اوج مي گيرند به تاريخ ميلك نزديك تر مي شويم.در دل موجاموجي كه صخره ها را دربرگرفته قلعه اي نهان سر از دل سنگ ها برمي گشايد.قلعه، نقش رنجي است كه بر دهانه غاري عظيم ريخته اند.محلي ها به آن مي گويند: اسكول سر
اطلاعات دقيق تر به يادمان مي آورد كه روزگاري حسن نامي، پسر صباح در اينجا مي زيسته است
قلعه، كنامي بوده كه خداوندگار الموت با سپاهش در اينجا راه بر سپاه دشمن مي بسته اند.چيزي شبيه يادگار، از اسماعيليه به الموت، همين ها مانده كه حالا
ميلك تا غار ۳۰۰ يا ۴۰۰ متر راه روستايي فاصله دارد.در پس مه رقيقي كه البرز را فراگرفته، روستا سر از دل سنگ ها برآورده است.انگار نه انگار كه بر بستر اين خاك هزار سال پيش هم آدمياني چند مي زيسته اند.آدمياني كه اكنون تنها دل بازمانده شان بر زمين، ميلك است.با گشت و گذاري كوتاه در دل كوچه پس كوچه هاي آبادي اين نكته را به آساني مي توان درك كرد.ديوارها چندي است كه ترك برداشته اند، سقف هايي فروريخته اند، درختاني بسيار خشكيده اند و لب هايي فراوان بار گرفته اند
اثري از همهمه كودكانه در كوچه هاي روستا نيست.تنها مدرسه آبادي را كسي خريده تا آنجا را براي سكونت خويش آماده كند، مقبره امامزاده اسماعيل نيز هم.چشمه هاي پاييزي غليان آب را به دره ها رسانده اند، صدايي آرام در دل البرز نشسته است تا همه را بهره اي دهد.از اين بهره، سهمي هم به قبرستان تاريخي زرتشتيان رسيده است.اثري تاريخي كه سابقه ديرينش به زماني پيش از ورود اسلام به ايران برمي گردد.تپش زندگي در ديار تاريخي ميلك روز به روز كم آهنگ تر از پيش مي شود.تنها نهاد اداري در اين روستا شوراي روستاست كه مسئول آن مدعي فرستادن ۲۰ نامه مختلف به سازمان هايي چون بخشداري، جنگلباني و ديگر سازمان هاي دولتي است.مضمون همه نامه ها نيز يكي بوده: به دادمان برسيد
بلك جان يا ميلك يا آنگونه كه ايناد مي گويند:ملك جا بعد ازخشكسالي هاي چند سال پيش اكنون با بارش باران طراوت گرفته است.درختان فندق، گردو، سيب، گلابي و...بخشي از بوم طبيعت شده اند.با رنگ ها و نقش هاي زيبايشان.با اين همه تشديد مهاجرت هايي كه نطفه آن از سال ۱۳۶۱ بسته شده است روستا را براي پيرها باقي گذاشته.با مهاجرت جوان ترها، پيرمردها و پيرزن ها تنها شده اند
قلعه اسكول سر- از قلاع اسماعيليه در رودبار و الموت - عكس: يوسف عليخاني درباره قلعه هاي اسماعيليه و ياران حسن صباح در سلسله جبال البرز تاكنون تحقيقات بسياري انجام شده است.با اين حال قلعه هاي بسياري از ديد محققان پنهان مانده است .از ميان اين قلعه ها كه همچنان به دلايل خاصي كه ذكر خواهد شد از گزند حوادث سالم مانده ، قلعه اُسكول سر در روستاي ميلك رودبار شهرستان يا رودبار محمد زمان خاني است.در گويش تاتي به غار، اسكول، به ضم الف و كاف مي گويند. دركتاب تاريخ اجتماعي ايران نوشته مرتضي راوندي در اين باره آمده است: ايران در هزاره ۵ قبل از ميلاد،در اين عهد انسان هنوز با ساختن خانه آشنايي نداشت و در زير آلونك ها به سر مي برد.وجود غارهاي متعدد در ايران با تحقيقات انجام شده ، زندگي انسان اين ادوار را مشخص ساخته است .غار اسكول در ارتفاعات جنوب شهرك طالقان حاكي از اين واقعيت است
قلعه اسكول سر، در روستاي ميلك نشاني از همان بناها است.اين بنا با استفاده از خشت و سنگ و ساروج بر روي يك ديواره سنگي به ارتفاع ۵ متر واقع شده ، خود در واقع دهانه غاري است كه ميلكي ها اعتقاد دارند مي توان از آنجا رفت و چند كوه بعدتر بيرون آمد.در پايين اين قلعه نيز غار سنگي بزرگي وجود دارد كه حالا آغل گوسفندان در فصل چرا است .از آنجا كه اين قلعه بر فراز اين ديواره سنگي چند متري و غيرقابل صعود قرار دارد و پيشاني كوه نيز به علت پيش آمدگي ، آسيبي حتي جزئي به اين اثر تاريخي وارد نيامده است .با اين همه جز چند سال قبل كه اشاره اي به آن در آمارنامه هاي مركز آمار ايران شده ، نامي از اين قلعه در هيچ جا رؤيت نشده است. محققي مي گويد: بسياري از محققان گردن فراز و بزرگوار و صاحبنام وقتي براي تحقيق و پژوهش به مناطق كوهستاني و صعب العبور و غيرقابل دسترس مي رفتند، تنها مسيري را دنبال مي كردند كه الاغ شان مي رفت و براي همين تنها قلعه ها و آثار باستاني كناره رود شاهرود كه روستاهاي رودبار الموت و رودبار شهرستان بر كوه هاي آن قرار دارد از نگاه تيز بين اساتيد دور مانده است.يوسف عليخاني داستان نويس ميلكي در داستانهاي كتاب «قدم بخير مادربزرگ من بود» به سراغ اين روستاي زيبا رفته و كوشيده تا در پناه آن به استعاره اي در مورد آدميان و حيات آنها دست پيدا كند.ميلك با رازهاي مهيبش انگار بخشي از دنياي داستاني قصه هاي اوست.نشسته در دل قله ها بر فراز، با مه اي كه پائيز به قله ها رسانده است

به نقل از روزنامه ايران... اينجا
نسخه پی دی اف... اينجا
همين مطلب در بانك اطلاعات نشريات كشور... اينجا
اين مطلب در آرشيو تادانه... اينجا
وبلاگ داود پنهاني.... اينجا
tadaneh AT gmail DOT com