چهارشنبه، مهر ۱۹، ۱۳۸۵
پنهان نمی کنم خوشحالی ام را
عزیز و نگار را كه بازخوانی می‌کردم اتاقم، یک سال، شده بود پر از نوار و نسخه های قدیمی ‌و پاره و پوره و بوی نم و کاغذ کاهی و رطوبت.‌ جالب این که زنم چیزی نمی‌گفت و من سیری ناپذیر دنبال یک خودخواهی بودم؛ این که چرا با این که الموتی هستم از این داستان بی خبر بودم؟ برای همین هم بود که آن چنان پیگیر و مداوم دنبالش را گرفتم. البته گاهی پیگیری،‌ خودش درهای تازه را باز می‌کند و یک زمان به خودت می‌آیی و می‌بینی که طالقان هستی، رشت هستی، تنکابن هستی، قزوین هستی و ... با راویان عزیز و نگار بسیار نشست و برخاست کردم
خوشبختانه كتاب، سرنوشت خوبي پيدا كرد و اگرچه از زمستان 82 اين كتاب تمام شده و نشر ققنوس از آن زمان قول تجديدچاپ داده و هنوز كه هنوز است خبري نيست
مدتی قبل یادداشتی نوشته بودم در اینجا با عنوان: زباني فراتر از ميلك من؛ گويش تاتي. بعد هم ایمیلی فرستادم به نویسنده تحقیقاتی که باعث نوشته شدن آن یادداشت شده بود؛ به آقای بابک آذرتات یا علیخانی
با خودم فکر کردم این از کدام علیخانی هاست؟ در دو روستای رودبار و الموت، طایفه علیخانی داریم. یکی در میلک که طایفه اصلی این روستاست و طایفه پدربابایی من و دیگری در روستای کوچنان،‌ که زمان گردآوری قصه های عامیانه با افشین نادری به این روستا رفتیم
علیخانی های دیگری هم هستند که از کودکی همیشه از من و علیخانی های میلک می‌پرسیدند که با آن ها فامیل هستیم یا نه و آن ها علیخانی یا به عبارت درست تر،‌ آقاعلیخانی های بویین زهرا بودند
نام شیخ قدرت شان همیشه بوده که من تا به حال او را ندیده ام و بعد کسی که رقیب من بود در کنکور با شش نفر جلوتر از من و حالا قاضی منطقه رودبار و الموت شده است؛ عبدالله آقاعلیخانی. بعد سعید آقاعلیخانی که هم رشته من بوده؛ عربی خوانده در دانشگاه قم و مدت ها در روزنامه های دگراندیشی مثل شرق و پیش از آن مقاله ترجمه می‌کرد. علی‌محمد علیخانی که هنوز او را ندیده ام و می‌دانم تحقیقاتی کرده در زمینه گویش تاتی و آخری همین بابک آذرتات یا علیخانی
مقدمه ام خیلی طولانی شد،‌ اما لازم بود برای خواندن ایمیل او
به نام خداوند جان و خرد
با درود به شما نویسنده ارجمند آقای یوسف علیخانی
از پیوند شما بسیار شادمان شدم
سه سالی می‌شود که دورادور با نوشته های شما آشنا هستم و بخشی از نوشته های شما در روزنامه ها و تارنماها را خوانده ام، یادم هست زمانیکه عشقنامه ی با ارزش عزیز و نگار شما را که خواندم بسیار خوشم آمد و تا پایان داستان را یکسره خواندم و یکی را هم به پسر عمویم (علی‌محمد آقاعلیخانی، نویسنده ی نامه ی جستاری در ادبیات تاتی) پیشکش کردم و ایشان نیز پسندیدند
چندی پیش شنیدم که فرهنگ عامه بخش الموت را گرد آوری می‌کنید، امیدوارم که بتوانید هر چه بیشتر به پایداری و نوشتاری کردن فرهنگ این کهن بوم و بر بیفزایید به باور من فرهنگ این سرزمین در هر گوشه و کنارش آن چنان پر پهنه و پرژرفا هست که می‌توان گفت شاید هیچ کشوری این گونه نباشد، شادروان دهخدای بزرگ بیش از سی و پنج سال کوشید و آن کار بزرگ را آغازید و پس از او نیز جاودانیاد معین و دیگران راه بزرگ او را دنبال کردند و هنوز که هنوز است جای بسیار سالیان و بسیار کوششهای اندیشمندان را دارد تا به انجام برسد، به هر روی امیدوارم کوششهای خستگی ناپذیرت در این راه دنباله دار باشد و هماره پایدار باشی
به دید بنده می‌توان با همین کارها فرهنگ ایرانی را پایدارتر و استوارتر ساخت
و نزدیکی بیش از پیشی را میان تیره و تبارهای ایرانی و گویشوران آنان پدید آورد و فزون بر آنکه اندک ناهمسانی در میان برخی واژه ها در این زبانها وجود دارد که در هر زبانی در این گیتی این ناهمسانیها را می‌توان دید
کوچک شما بابک آذرتات یا علیخانی
tadaneh AT gmail DOT com